معزول
[مَ] (ع ص) یک سوشده و جدا کرده شده. (آنندراج). یک سوشده و دورشده و بازداشته شده. (ناظم الاطباء) : انهم عن السمع لمعزولون. (قرآن 26/212).
- معزول شدن؛ دور شدن. بازداشته شدن :
معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو
از علم تو جهالت و از جود تو مطال.
ناصرخسرو.
معزول شده ست جان ز هرچه
داده ست بر آنت دهر منشور.ناصرخسرو.
- معزول کردن؛ باز کردن. خلع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دور کردن. بازداشتن.
شب را معزول کرد چشمهء خورشید
رایت دینارگون کشید به محور.مسعودسعد.
گرش(1) نتوان به زر معزول کردن
به سنگی بایدش مشغول کردن.نظامی.
- معزول گشتن؛ دور شدن. بازداشته شدن. محروم شدن :
معزول گشت زاغ چنین زیرا
چون دشمن نبیرهء زهرا شد.ناصرخسرو.
و رجوع به ترکیب معزول شدن شود.
|| از کار بازداشته شده. از درجه و منصب افتاده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). بیکار ساخته شده. (آنندراج). از کار برکنار شده. از کار انداخته شده. بیکارشده. خانه نشین. مقابل منصوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و صاحب دیوان رسالت و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزنی و... آنجا آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص183). هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص184). قحبهء پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهء معزول از مردم آزاری. (گلستان). دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان).
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده ست که فرمان حاکم معزول.
سعدی.
- معزول شدن؛ برکنار شدن از کار. از منصب و مقام انداخته شدن : یکی از وزرا معزول شد و به حلقهء درویشان درآمد. (گلستان).
- معزول کردن؛ از کار و از منصب و درجه بازداشتن و محروم ساختن و خانه نشین کردن. (ناظم الاطباء). از کار انداختن. از کار بر کنار ساختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبدالله بن عزیز را از وزارت معزول کردند و به خوارزم افتاد. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص106). هارون الرشید یکی از متعلقان را به دیناری خیانت معزول کرد. (سعدی).
یکی را که معزول کردی ز جاه
چو چندی برآید ببخشش گناه.(بوستان).
- معزول گشتن؛ از کار بر کنار شدن. از منصب و مقام انداخته شدن : دیگر روز بوسهل حمدونی را که از وزارت معزول گشته بود خلعت سخت نیکو داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص155). هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه).
|| محروم شده. (ناظم الاطباء). بی بهره :
عالم همه سال خرم از تو
معزول مباد عالم از تو.نظامی.
|| اخراج شده و بیرون کرده شده. (ناظم الاطباء).
(1) - اگر فرهاد را.
- معزول شدن؛ دور شدن. بازداشته شدن :
معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو
از علم تو جهالت و از جود تو مطال.
ناصرخسرو.
معزول شده ست جان ز هرچه
داده ست بر آنت دهر منشور.ناصرخسرو.
- معزول کردن؛ باز کردن. خلع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دور کردن. بازداشتن.
شب را معزول کرد چشمهء خورشید
رایت دینارگون کشید به محور.مسعودسعد.
گرش(1) نتوان به زر معزول کردن
به سنگی بایدش مشغول کردن.نظامی.
- معزول گشتن؛ دور شدن. بازداشته شدن. محروم شدن :
معزول گشت زاغ چنین زیرا
چون دشمن نبیرهء زهرا شد.ناصرخسرو.
و رجوع به ترکیب معزول شدن شود.
|| از کار بازداشته شده. از درجه و منصب افتاده و گوشه نشین. (ناظم الاطباء). بیکار ساخته شده. (آنندراج). از کار برکنار شده. از کار انداخته شده. بیکارشده. خانه نشین. مقابل منصوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و صاحب دیوان رسالت و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزنی و... آنجا آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص183). هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص184). قحبهء پیر از نابکاری چه کند که توبه نکند و شحنهء معزول از مردم آزاری. (گلستان). دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان).
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق
چنان شده ست که فرمان حاکم معزول.
سعدی.
- معزول شدن؛ برکنار شدن از کار. از منصب و مقام انداخته شدن : یکی از وزرا معزول شد و به حلقهء درویشان درآمد. (گلستان).
- معزول کردن؛ از کار و از منصب و درجه بازداشتن و محروم ساختن و خانه نشین کردن. (ناظم الاطباء). از کار انداختن. از کار بر کنار ساختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبدالله بن عزیز را از وزارت معزول کردند و به خوارزم افتاد. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص106). هارون الرشید یکی از متعلقان را به دیناری خیانت معزول کرد. (سعدی).
یکی را که معزول کردی ز جاه
چو چندی برآید ببخشش گناه.(بوستان).
- معزول گشتن؛ از کار بر کنار شدن. از منصب و مقام انداخته شدن : دیگر روز بوسهل حمدونی را که از وزارت معزول گشته بود خلعت سخت نیکو داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص155). هرکه بر درگاه پادشاهان... از عملی که مقلد آن بوده معزول گشته... پادشاه را نشایست فرمود در فرستادن او به جانب خصم. (کلیله و دمنه).
|| محروم شده. (ناظم الاطباء). بی بهره :
عالم همه سال خرم از تو
معزول مباد عالم از تو.نظامی.
|| اخراج شده و بیرون کرده شده. (ناظم الاطباء).
(1) - اگر فرهاد را.