معزا
(1) [مُ عَزْ زا] (ع ص) سوکوار و ماتم زده. (غیاث) (آنندراج). || (اِ) در شواهد زیر از خاقانی به معنی ماتم و سوکواری و عزا و تعزیت آمده است و ظاهراً مصدر میمی است از تعزیه :
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.
خاقانی.
بر سوک آفتاب وفا زین پس ابروار
پوشم سیاه و بانگ معزا برآورم.خاقانی.
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند.
خاقانی.
و رجوع به مُعَزّی شود.
(1) - رسم الخطی از «معزی» عربی در فارسی است.
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.
خاقانی.
بر سوک آفتاب وفا زین پس ابروار
پوشم سیاه و بانگ معزا برآورم.خاقانی.
به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
تا فلک را چو دلش رنگ معزا بینند.
خاقانی.
و رجوع به مُعَزّی شود.
(1) - رسم الخطی از «معزی» عربی در فارسی است.