معجب
[مُ جَ](1) (ع ص) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. (غیاث) (آنندراج). متکبر: مستکبر. صاحب عجب. (از اقرب الموارد). خویشتن ستای. خودپسند. مغرور. برترمنش. برتن. بزرگ منش. صاحب عجب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه به پرونده(2) اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هر که را دستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص15).
چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص10).
بر آسمان به زمینی ز قدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص19).
نیست معجب به جود خویش و جهان
می نماید به جود او اعجاب.مسعودسعد.
در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.مسعودسعد.
معجبی یا خود قضامان در پی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است.مولوی.
این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.مولوی.
نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. (گلستان). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. (گلستان). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده و از کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. (حاشیهء کلیله و دمنه چ مینوی ص69) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص68). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 385).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.
سنائی (دیوان چ مصفا 227).
پشت دست آیینهء روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است.
خاقانی.
|| شگفت شده. || خرم و شاد گشته و شادان. (ناظم الاطباء).
(1) - غالباً به صیغهء اسم فاعل یعنی به کسر جیم [ مُ جِ ] تلفظ کنند و در غیاث و آنندراج نیز به همین صورت ضبط شده است اما اعجاب بدین معنی به صیغهء مجهول استعمال می شود. بنابراین، این کلمه به فتح جیم یعنی به صیغهء اسم مفعول صحیح است. در دواوین شعرا نیز با کلماتی از قبیل: لب، شب، مذهب، عجب، نسب، مرکب... قافیه شده است و بعلاوه ضبط این کلمه در اقرب الموارد و معجم متن اللغه نیز به فتح جیم است.
(2) - در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 427 «برونده».
خواجه به پرونده(2) اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
هر که را دستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص15).
چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص10).
بر آسمان به زمینی ز قدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص19).
نیست معجب به جود خویش و جهان
می نماید به جود او اعجاب.مسعودسعد.
در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.مسعودسعد.
معجبی یا خود قضامان در پی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است.مولوی.
این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.مولوی.
نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. (گلستان). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. (گلستان). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده و از کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. (حاشیهء کلیله و دمنه چ مینوی ص69) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص68). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 385).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.
سنائی (دیوان چ مصفا 227).
پشت دست آیینهء روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است.
خاقانی.
|| شگفت شده. || خرم و شاد گشته و شادان. (ناظم الاطباء).
(1) - غالباً به صیغهء اسم فاعل یعنی به کسر جیم [ مُ جِ ] تلفظ کنند و در غیاث و آنندراج نیز به همین صورت ضبط شده است اما اعجاب بدین معنی به صیغهء مجهول استعمال می شود. بنابراین، این کلمه به فتح جیم یعنی به صیغهء اسم مفعول صحیح است. در دواوین شعرا نیز با کلماتی از قبیل: لب، شب، مذهب، عجب، نسب، مرکب... قافیه شده است و بعلاوه ضبط این کلمه در اقرب الموارد و معجم متن اللغه نیز به فتح جیم است.
(2) - در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 427 «برونده».