مطلقه
[مُ لَ قَ] (ع ص) مؤنث مطلق. خودسر و رها. مطلقه.
- حکومت مطلقه؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || (اصطلاح فن منطق) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود.
- قضیهء مطلقه؛ عبارت از قضیهء شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشأ آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصلهء لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیهء عملیه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص554). و رجوع به اساس الاقتباس ص148 و دستورالعلماء ج3 ص280 شود.
- مطلقهء خارجیه؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یا مطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. (فرهنگ علوم عقلی).
- مطلقهء عامه؛ قضیهء مطلقهء عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشد و از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد. (فرهنگ علوم عقلی).
- حکومت مطلقه؛ حکومت خودسر. مقابل حکومت مشروطه. رجوع به حکومت شود. || (اصطلاح فن منطق) به انواعی از قضایا اطلاق شود. رجوع به قضیه در همین لغت نامه و ترکیب های زیر شود.
- قضیهء مطلقه؛ عبارت از قضیهء شرطیه متصله ای است که حکم در آن به اتصال باشد و لکن منشأ آن اتصال علاقه یا لاعلاقه نباشد و الا متصلهء لزومیه و یا اتفاقیه خواهد بود. و گاه مطلقه به قضیهء عملیه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص554). و رجوع به اساس الاقتباس ص148 و دستورالعلماء ج3 ص280 شود.
- مطلقهء خارجیه؛ قضیه ای است که حکم در او بالفعل بود و آن ضروری است یا مطلق و این نوع مطلق را بعضی خاص خوانند و بعضی وجودی. (فرهنگ علوم عقلی).
- مطلقهء عامه؛ قضیهء مطلقهء عامه قضیه ای است که مقید به قید لادوام یا لاضرورت و قیدی دیگر نباشد و از آن جهت مطلقه گویند که مقید به قیدی نیست و عامه گویند که اعم از قضایای بلادوام و یا لاضرورت باشد. (فرهنگ علوم عقلی).