مطرا
[مُ طَرْ را ] (ع ص) (از «ط رو») تازه و تازگی کرده شده و گاهی مجازاً به معنی مصفا و آبدار. (غیاث) (آنندراج). تازه و تازه کرده شده و مصفا و آبدار و پرداخت شده. (ناظم الاطباء) :
طبیعت گر درختان را مطرا میکند شاید
که چون گردد مطرا عود قیمت بیشتر گردد.
سید حسن غزنوی.
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.خاقانی.
شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهرهء ملکت مطرا دیده ام.خاقانی.
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.خاقانی.
چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح
من رخ به آب دیده مطرا برآورم.خاقانی.
باغ را باغبان مطرا کرد
شاهی آمد در او تماشا کرد.نظامی.
چون پرده کشید گل به صحرا
شد خاک به روی گل مطرا.نظامی.
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرا کنند آنهمه مرز و بوم.نظامی.
به شرف نام بزرگ اولاد مرتضوی و اکباد مصطفوی معلم و مطراست. (ترجمهء محاسن اصفهان ص119).
- عود مطرا؛ چوب پروردهء در بوی خوش که بدان بخور کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
کز گند فتاده ست به چاه اندرسرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا.
ناصرخسرو.
و آن باد چون در فش دی و بهمن
خوش چون بخار عود مطرا شد.ناصرخسرو.
عود مطرا که به مشک و عنبر مطرا کرده باشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونانکه به مجمر نفس عود مطرا.
مسعودسعد.
- مطرا گشتن؛ تر و تازه گشتن. صفا یافتن :
چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
به فرمانش به صحرا بر مطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.
طبیعت گر درختان را مطرا میکند شاید
که چون گردد مطرا عود قیمت بیشتر گردد.
سید حسن غزنوی.
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.خاقانی.
شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهرهء ملکت مطرا دیده ام.خاقانی.
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.خاقانی.
چون طیلسان چرخ مطرا شود به صبح
من رخ به آب دیده مطرا برآورم.خاقانی.
باغ را باغبان مطرا کرد
شاهی آمد در او تماشا کرد.نظامی.
چون پرده کشید گل به صحرا
شد خاک به روی گل مطرا.نظامی.
به منسوج خوارزم و دیبای روم
مطرا کنند آنهمه مرز و بوم.نظامی.
به شرف نام بزرگ اولاد مرتضوی و اکباد مصطفوی معلم و مطراست. (ترجمهء محاسن اصفهان ص119).
- عود مطرا؛ چوب پروردهء در بوی خوش که بدان بخور کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
کز گند فتاده ست به چاه اندرسرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا.
ناصرخسرو.
و آن باد چون در فش دی و بهمن
خوش چون بخار عود مطرا شد.ناصرخسرو.
عود مطرا که به مشک و عنبر مطرا کرده باشند. (ذخیرهء خوارزمشاهی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برخاسته هنگام سپیده نفس گل
چونانکه به مجمر نفس عود مطرا.
مسعودسعد.
- مطرا گشتن؛ تر و تازه گشتن. صفا یافتن :
چو از برج حمل خورشید اشارت کرد زی صحرا
به فرمانش به صحرا بر مطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.