مصدوقه
[مَ قَ / قِ] (از ع، اِمص)مصدوقه. صدق. راستی و درستی. (یادداشت مؤلف) : نزدیک سلطان رسید و از مصدوقهء حال و خدیعت فرقهء ضلال بیاگاهانید. (جهانگشای جوینی). || (اِ) مصداق. آنچه منطبق بر امری گردد. موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند: مصدوقهء لولاک لما خلقت الافلاک. (از یادداشت مؤلف) : در شأن گرجیان غافل که جز گرانخوابی از بخت بهره ای نداشتند مصدوقهء کریمهء «أ فأمن اهل القری أن یأتیهم بأسنا بیاتاً»(1) به ظهور پیوسته. (ظفرنامهء یزدی ج2 ص375).
- به مصدوقهء؛ به مصداق. رجوع به مصداق شود.
(1) - قرآن 7/97.
- به مصدوقهء؛ به مصداق. رجوع به مصداق شود.
(1) - قرآن 7/97.