مصاحب
[مُ حِ] (ع ص) مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامهء ظهیری ص18).
نخست موعظت پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.
مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصربن سالم بوده است. (ترجمهء تاریخ قم ص221). مسنوت؛ مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر؛ یار و مصاحب. (منتهی الارب).
- مصاحب شدن؛ هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء).
|| رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء).
نخست موعظت پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.
مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصربن سالم بوده است. (ترجمهء تاریخ قم ص221). مسنوت؛ مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر؛ یار و مصاحب. (منتهی الارب).
- مصاحب شدن؛ هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء).
|| رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء).