استعمار
[اِ تِ] (ع مص) استعمار کسی در مکان؛ باشندهء آن جای کردن او را: استعمره المکان؛ باشندهء آن جای گردانید او را. (منتهی الارب). || آبادان کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آبادانی کردن خواستن. معمور کردن. تعمیر.
-استعمار کردن؛ آباد کردن.
|| زندگانی خواستن. زندگانی دادن. (تاج المصادر بیهقی). || در اصطلاح کنونی استعمار بمعنی تصرف عدوانی دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشائی وی در آنجا.
-استعمار کردن؛ آباد کردن.
|| زندگانی خواستن. زندگانی دادن. (تاج المصادر بیهقی). || در اصطلاح کنونی استعمار بمعنی تصرف عدوانی دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشائی وی در آنجا.