استطاعه

معنی استطاعه
[اِ تِ عَ] (ع مص) استطاعت. توانستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). قدرت. (غیاث). وسع. وسعت. سِعه. تمکن. امکان. مکانت. قوه. اقتدار. مقدرت. توان. توانائی. طاقت: بیش از اندازهء قدرت و استطاعت خدمت میکردند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 409). هرگز از دور زمان ننالیده ام... مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. (گلستان). || مقدور. دسترس. (غیاث). دستگاه. دست گذار. || الاستطاعه و القدره و القوه و الوسع و الطاقه، متقاربه المعنی فی اللغه و اما فی عرف المتکلمین عباره عن صفه بها یتمکن الحیوان من الفعل و الترک. (تعریفات جرجانی). الاستطاعه؛ هی عرض یخلقه الله فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. (تعریفات جرجانی). استطاعه؛ هی تطلق علی معنیین. احدهما عرض یخلقه الله تعالی فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. و هی علّه للفعل. و الجمهور علی انّها شرط لاداء الفعل لاعله و بالجمله هی صفه یخلقها الله تعالی عند قصد اکتساب الفعل بعد سلامه الاسباب و الاَلات. فان قصد فعل الخیر خلق الله قدره فعل الخیر. و ان قصد فعل الشر خلق الله قدره فعل الشّر. و اذا کانت الاستطاعه عرضاً وجب ان تکون متقارنه للفعل بالزّمان لاسابقه علیه. و الاّ لزم وقوع الفعل بلا استطاعه و قدره علیه. لامتناع بقاء الاعراض. و قیل هی قبل الفعل و قیل ان ارید بالاستطاعه القدره المستجمعه لجمیع شرایط التأثیر، فالحقّ انّها مع الفعل و الاَّ فقبله. و امّا امتناع بقاء الاعراض فمبنی علی مقدّمات صعبه البیان. و ثانیهما سلامه الاسباب و الاَلات و الجوارح. کما فی قوله تعالی: و لله علی النّاس حِجّالبیت من استطاع الیه سبیلاً. (قرآن 3/97). و هی علی هذا یجوز ان تکون قبل الفعل و صحه التکلیف مبنی علی هذا. فان قیل الاستطاعه صفه المکلف و سلامه الاسباب لیست صفه له، فکیف یصح تفسیرها بها، قلنا المراد سلامه اسباب و آلات له. و المکلف کما یتصف بالاستطاعه یتصف بذلک حیث یقال هو ذو سلامه الاسباب الا انّه لترکبه لایشتقّ منه اسم فاعل یحمل علیه بخلاف الاستطاعه. هکذا فی شرح العقائد النّسفیه فی بحث افعال العباد. و الاستطاعه الحقیقیه و هی القدره التامّه الَّتی یجب عندها صدور الفعل فهی لاتکون الاَّ مقارنه للفعل. و الاستطاعه الصّحیحه و هی ان یرتفع الموانع من المرض و غیره. کذا فی الجرجانی. || استطاعت مقابل جبر هم آید:کتاب الاستطاعه و الجبر لزراره بن اعین.
-استطاعت داشتن؛ مستطیع بودن. تمکّن داشتن. قدرت داشتن. قادر بودن. مقتدر بودن. طاقت داشتن.
-استطاعت نداشتن؛ قدرت نداشتن. عاجز بودن. قاصر بودن.
اشتراک‌گذاری
ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.