مسمط
[مُ سَمْ مَ] (ع ص، اِ) حکمی که رد نشود. حکم روان: حکمک مسمطاً؛ أی متمماً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). أیضاً یقال: خذ حقک مسمطاً؛ أی سهلا مجوزاً نافذاً. (اقرب الموارد). || هو لک مسمطاً، أی هنیاً؛ آن برای تو گوارا باد. (از اقرب الموارد). || فرستاده ای که بازنگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سلک مروارید. || دُر در رشته کشیده شده. (آنندراج). || (اصطلاح ادبی) نوعی از شعر، و آن چنان باشد که جمع کند ابیات را یک قافیه مخالف قوافی ابیات سابقه. گویند شعر مسمط و قصیده مسمطه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شعری که هر بیت او سه قافیه یا زیاده داشته باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح، صنعت شعری است که شاعر در سه مصراع یا بیشتر یک قافیه را رعایت کند و مصرع چهارم را یا مافوق آن را بر حالت خود گذارد، پس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع از افراد مسمط است. و مسمط صیغهء اسم مفعول است از تسمیط که به معنی مروارید در رشته کشیدن باشد. چون در صنعت مسمط در اواخر چند مصراع قوافی متماثل پی هم می آورند به مروارید در رشته کشیدن مناسبتی تمام دارد، یا آن که مسمط از آن گویند که تسمیط در لغت چیزی به فتراک زین بستن است و چون شاعر چند مصرع خود را با بیت دیگری مربوط و منظم میکند گویا که چیزی به فتراک زین بسته است. (آنندراج) (غیاث). مسمط، مشتق است از تسمیط و آن در لغت مروارید در رشته کشیدن است و در صنایع چنان است که شاعر مصراعی چند گوید که متفق باشند در وزن و قافیه و در آخر مصراع اخیر که متفق است در وزن، قافیهء اصلی بیارد که بنای شعر بر آن کرده است، خواه قافیهء اصلی موافق قافیهء مطلع باشد یا نباشد، و این مصاریع چند را سمطی نهد بعده هم بر آن شمار ابیات دیگر نویسد غیر قافیهء مسمط اول، مگر در مصراع اخیر که قافیهء مسمط اول آوردن در آن شرط است و این را نیز سمطی نهد، و هم بر این نمط شعر تمام کند و این کم از چهار روا نیست و بیش از ده لطافت ندارد. پس بر این تقدیر هفت قسم میشود: مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. مثال مربع، سمط اول:
ای لب لعل تو به طعم شکر
وی رخ خوب تو به نور قمر
وی قد رعنای تو سرو دگر
خاطرم آشفته به هر سه نگر.
سمط ثانی:
چون لب تو نیست شکر در جهان
ماه نتابد چو تو در آسمان
سرو نخیزد چو تو در بوستان
ای به لطافت ز همه خوبتر.
در این مثال قافیهء اصلی موافق قافیهء مطلع است. مثال دیگر که در روی قافیهء اصلی مخالف قافیهء مطلع است:
ز آمدن نوبهار باغ چو بتخانه شد
گشت رخ گل چو شمع باد چو پروانه شد
پیشهء بلبل کنون گفتن افسانه شد
گل ز خوشی پاره کرد بر تن خود پیرهن
ابر به وقت بهار چون که گشوده ست کف
ژاله نگر چون گهر لاله سراسر صدف
نالهء مرغان شده بر فلک از هر طرف
باغ شده چون صنم، باد شده چون شمن.
و هم بر این قیاس مسمط مخمس که در او پنج مصراع را سمطی نهند و مسدس که در او شش مصراع را سمطی کنند و علی هذا القیاس. بعضی کسان مسمط را مسجع نیز گفته اند، چنانچه صاحب مجمع الصنایع گفته که مسجع عبارت از آن است که شاعری بیتی را به چهار قسم متساوی تقسیم کند و بعد از رعایت سه سجع بر قافیهء واحد، چهارم را اصلی بیارد که بنای شعر بر آن است، چنانچه مولانا عبدالرحمن جامی میفرماید:
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته بر تنم زآن خارها گلزارها
از بس فغان و شیونم چنگ است خم گشته تنم
اشک آمده تا دامنم از هر مژه چون تارها
رو جانب بستان فکن کز شوق تو گل در چمن
صدچاک کرده پیرهن شسته به خون رخسارها.
پس دانستنی است که اقسام سجع سه معروف است و روا بود که زیاده بر سه بود، چنانچه عبدالواسع جبلی گفته و هفت قسم را بر یک قافیه نموده و هشتم بر قافیهء اصلی آورده که بنای شعر بر آن نموده است:
یا صاحبی «اَیِّش(1)الخبر» زآن سروقد سیمبر
کز عشق او گشتم سمر تشنه لب و خسته جگر
برکنده جان افکنده سر با کام خشک و چشم تر
کرده ز غم زیر و زبر دنیا و دین و جان و تن
آمد به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون قفس
بی او مرا فریادرس شبها خیال اوست بس
تا چند باشم چون جرس بی او خروشان از هوس
هرگز مبادا حال کس در عشق چون احوال من.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 صص 667-668).
شمس قیس در المعجم ذیل کلمهء تسمیط چنین آرد: تسمیط آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه ای مخالف قوافی اول آرند که بنای شعر بر آن باشد، چنانکه منوچهری گفته است:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گوئی به مثل پیرهن(2) رنگ رزان است
دهقان به تعجب سرِ انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان بازگرفته سر نای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر.
و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند، چنانکه عبدالواسع راست:
ایا ساقی المدام مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام که تا من در این مقام
زنم یک نفس به کام که کس را ز خاص و عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست.
و این مسمط را اگر به سبب رعایت قوافی از مربع مضارع دارند بنای آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بنای آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آن را مسجع خوانند و مسمط جز چنان نیست که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره هاست و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند - انتهی.
کلمهء مسمط مأخوذ است از سِمط به معنی رشتهء مروارید و رشته ای که مانند بند تسبیح در آن مهره ها کرده باشند و نیز به معنی زیور گردن و دوال فتراک یعنی تسمهء شکاربند و ترک بند آمده، و اصطلاح مسمط با همهء معانی مزبور متناسب است به این جهت که مصراع قافیه یا خصوص آن قافیه را به رشتهء جواهر و بند تسبیح و گردن بند یا دوال فتراک تشبیه کرده باشند که بدان وسیله بخش ها و لخت های مختلف مسمط همچون مهره ها و دانه های جواهر به یک رشته درآمده یا چند چیز به یک بند بسته شده است. و مسمط نوعی از قصیده یا اشعاری است هم وزن و مرکب از بخش های کوچک که همه در وزن و عدد مصراعها یکی و در قوافی مختلف باشند، به این ترتیب: مثلاً در ابتدا پنج مصراع بر یک وزن و قافیه بگویند و در آخر یک مصراع بیاورند که در وزن با مصراعهای قبل یکی و در قافیه مختلف باشد، از مجموع این شش مصراع یک بخش تشکیل میشود که آن را به اصطلاح شعرا، یک لخت یا یک رشته از مسمط گویند و در رشتهء دوم باز پنج مصراع بر یک قافیه بگویند که با رشتهء اول در وزن یکی و در قافیه مخالف باشد، اما مصراع ششم را بر همان وزن و قافیه بیاورند که در آخر لخت اول بود، از مجموع این شش مصراع نیز یک بخش تشکیل میشود که آن را لخت دوم و یا رشتهء دوم مسمط میخوانند و همچنان تا آخر مسمط که باید سی چهل بار یا کمتر و بیشتر آن عمل را تکرار کرده باشند. هر رشته ای مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با یکدیگر هم قافیه اند، اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافیه نیست، بلکه با مصراع آخر سایر رشته ها هم قافیه است. آنچه از باب مثال گفتیم مسمط شش مصراعی است که آن را مسمط مسدس نیز میگویند و همهء مسمطات منوچهری از همین نوع است. اما ممکن است عدد مصراعهای هر لخت کمتر یا بیشتر از شش مصراع باشد پس به شمارهء مصراعها، مثلاً آن را مسمط مثلث (سه مصراعی)، مربع (چهارمصراعی) و مخمس (پنج مصراعی) میخوانند. اما بیشتر از هفت مصراعی چندان معمول نیست و کمتر از سه مصراع اصلاً مسمط نباشد. و نیز ممکن است که در لخت اول استثنائاً همهء چند مصراع را مقفی ساخته و اختلاف قوافی را از لخت دوم شروع کرده باشند، نظیر: بعضی مسمطات قاآنی، مانند مسمط زیر:
باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فروریخت سنگ از ز بر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح، صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط، سیره و سرخاب و سار
هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت
کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار.
(از صناعات ادبی همائی).
طاووس مدیح عنصری خواند
دُرّاج مسمط منوچهری.منوچهری.
و رجوع به مسجع و تسمیط و سمط شود.
رشید وطواط در حدائق السحر چ اقبال مسمط را نوعی دیگر دانسته است و گفته این صنعت چنان بود که شاعر بیتی را به چهار قسم کند و در آخر سه قسم سجع نگاه دارد و در قسم چهارم قافیت بیارد و این را شعر مسجع نیز خوانند به عنوان مثال امیرالشعراء معزی گوید:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن
کز روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی
وز قد آن سرو سهی خالی همی بینم چمن
جائی که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد بوم و کرکس را وطن
بر جای رطل و جام می گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای و نی آواز زاغ است و زغن
و روا باشد که اقسام سجع از سه زیادت شود، اما سه معروف تر است. و پارسیان مسمط به نوعی دیگر نیز گویند و چنان است که پنج مصراع بگویند بر یک قافیت و در آخر مصراع ششم قافیت اصلی که بنای شعر بر آن باشد بیاورند و امیر منوچهری راست:
آمد بانگ خروس مؤذن می خوارگان
صبح نخستین نمود روی به نظارگان
کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان
باده فرازآورید چارهء بیچارگان
قوموا لشرب(3) الصبوح یا معشر(4) النائمین.
و ندانند که مسمط قدیم و اصلی آن است - انتهی.
- مسمط المختصر؛ (اصطلاح ادبی) نزد شعرا چنان است که بیت را چهار قسم کنند و سه قسم را مسجع آرند و در قسم چهارم کلمه ای چند را ردیف سازند و در هر بیت در قسم چهارم همان کلمات را بیارند. مثال:
هرچند گنهکارم، بسیار گنه دارم
امید تو نگذارم، بخشا ز کرم یارب
هرچند تبه کردم، پیوسته گنه کردم
جمله ز سفه کردم، بخشا ز کرم یارب
ماندم ز همه واپس، گیرم که نیرزم خس
چون جز تو ندارم کس، بخشا ز کرم یارب.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج1 ص667).
|| مروارید به رشته درکشیده. (دهار). دُر در رشته کشیده شده. (آنندراج). || چیزی بر فتراک آویخته شده. (از منتهی الارب). آنچه بر دوال زین آویخته شده. || خاموش شده. (از منتهی الارب). || سؤالی که جواب داده نشود.
(1) - ن ل: انش.
(2) - ن ل: گوئی که یکی کارگه.
(3) - ن ل: شرب.
(4) - ن ل: ایها.
ای لب لعل تو به طعم شکر
وی رخ خوب تو به نور قمر
وی قد رعنای تو سرو دگر
خاطرم آشفته به هر سه نگر.
سمط ثانی:
چون لب تو نیست شکر در جهان
ماه نتابد چو تو در آسمان
سرو نخیزد چو تو در بوستان
ای به لطافت ز همه خوبتر.
در این مثال قافیهء اصلی موافق قافیهء مطلع است. مثال دیگر که در روی قافیهء اصلی مخالف قافیهء مطلع است:
ز آمدن نوبهار باغ چو بتخانه شد
گشت رخ گل چو شمع باد چو پروانه شد
پیشهء بلبل کنون گفتن افسانه شد
گل ز خوشی پاره کرد بر تن خود پیرهن
ابر به وقت بهار چون که گشوده ست کف
ژاله نگر چون گهر لاله سراسر صدف
نالهء مرغان شده بر فلک از هر طرف
باغ شده چون صنم، باد شده چون شمن.
و هم بر این قیاس مسمط مخمس که در او پنج مصراع را سمطی نهند و مسدس که در او شش مصراع را سمطی کنند و علی هذا القیاس. بعضی کسان مسمط را مسجع نیز گفته اند، چنانچه صاحب مجمع الصنایع گفته که مسجع عبارت از آن است که شاعری بیتی را به چهار قسم متساوی تقسیم کند و بعد از رعایت سه سجع بر قافیهء واحد، چهارم را اصلی بیارد که بنای شعر بر آن است، چنانچه مولانا عبدالرحمن جامی میفرماید:
از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها
هر دم شکفته بر تنم زآن خارها گلزارها
از بس فغان و شیونم چنگ است خم گشته تنم
اشک آمده تا دامنم از هر مژه چون تارها
رو جانب بستان فکن کز شوق تو گل در چمن
صدچاک کرده پیرهن شسته به خون رخسارها.
پس دانستنی است که اقسام سجع سه معروف است و روا بود که زیاده بر سه بود، چنانچه عبدالواسع جبلی گفته و هفت قسم را بر یک قافیه نموده و هشتم بر قافیهء اصلی آورده که بنای شعر بر آن نموده است:
یا صاحبی «اَیِّش(1)الخبر» زآن سروقد سیمبر
کز عشق او گشتم سمر تشنه لب و خسته جگر
برکنده جان افکنده سر با کام خشک و چشم تر
کرده ز غم زیر و زبر دنیا و دین و جان و تن
آمد به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون قفس
بی او مرا فریادرس شبها خیال اوست بس
تا چند باشم چون جرس بی او خروشان از هوس
هرگز مبادا حال کس در عشق چون احوال من.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 صص 667-668).
شمس قیس در المعجم ذیل کلمهء تسمیط چنین آرد: تسمیط آن است که بنای ابیات قصیده بر پنج مصراع متفق القوافی نهند و مصراع ششم را قافیه ای مخالف قوافی اول آرند که بنای شعر بر آن باشد، چنانکه منوچهری گفته است:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گوئی به مثل پیرهن(2) رنگ رزان است
دهقان به تعجب سرِ انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلزار.
و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان بازگرفته سر نای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر.
و باشد که در عدد مصاریع بیفزایند، چنانکه عبدالواسع راست:
ایا ساقی المدام مرا باده ده مدام
سمن بوی لاله فام که تا من در این مقام
زنم یک نفس به کام که کس را ز خاص و عام
در این منزل ای غلام امید قرار نیست.
و این مسمط را اگر به سبب رعایت قوافی از مربع مضارع دارند بنای آن بر هشت مصراع باشد و اگر از مثمن مسجع نهند بنای آن بر چهار مصراع باشد و آنچه معزی گفته است:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن.
آن را مسجع خوانند و مسمط جز چنان نیست که گفتیم و تسمیط در رشته کشیدن مهره هاست و این شعر را از بهر آن مسمط خوانند که چند بیت را در سلک یک قافیت کشیده اند - انتهی.
کلمهء مسمط مأخوذ است از سِمط به معنی رشتهء مروارید و رشته ای که مانند بند تسبیح در آن مهره ها کرده باشند و نیز به معنی زیور گردن و دوال فتراک یعنی تسمهء شکاربند و ترک بند آمده، و اصطلاح مسمط با همهء معانی مزبور متناسب است به این جهت که مصراع قافیه یا خصوص آن قافیه را به رشتهء جواهر و بند تسبیح و گردن بند یا دوال فتراک تشبیه کرده باشند که بدان وسیله بخش ها و لخت های مختلف مسمط همچون مهره ها و دانه های جواهر به یک رشته درآمده یا چند چیز به یک بند بسته شده است. و مسمط نوعی از قصیده یا اشعاری است هم وزن و مرکب از بخش های کوچک که همه در وزن و عدد مصراعها یکی و در قوافی مختلف باشند، به این ترتیب: مثلاً در ابتدا پنج مصراع بر یک وزن و قافیه بگویند و در آخر یک مصراع بیاورند که در وزن با مصراعهای قبل یکی و در قافیه مختلف باشد، از مجموع این شش مصراع یک بخش تشکیل میشود که آن را به اصطلاح شعرا، یک لخت یا یک رشته از مسمط گویند و در رشتهء دوم باز پنج مصراع بر یک قافیه بگویند که با رشتهء اول در وزن یکی و در قافیه مخالف باشد، اما مصراع ششم را بر همان وزن و قافیه بیاورند که در آخر لخت اول بود، از مجموع این شش مصراع نیز یک بخش تشکیل میشود که آن را لخت دوم و یا رشتهء دوم مسمط میخوانند و همچنان تا آخر مسمط که باید سی چهل بار یا کمتر و بیشتر آن عمل را تکرار کرده باشند. هر رشته ای مشتمل است بر شش مصراع که پنج مصراع اولش با یکدیگر هم قافیه اند، اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافیه نیست، بلکه با مصراع آخر سایر رشته ها هم قافیه است. آنچه از باب مثال گفتیم مسمط شش مصراعی است که آن را مسمط مسدس نیز میگویند و همهء مسمطات منوچهری از همین نوع است. اما ممکن است عدد مصراعهای هر لخت کمتر یا بیشتر از شش مصراع باشد پس به شمارهء مصراعها، مثلاً آن را مسمط مثلث (سه مصراعی)، مربع (چهارمصراعی) و مخمس (پنج مصراعی) میخوانند. اما بیشتر از هفت مصراعی چندان معمول نیست و کمتر از سه مصراع اصلاً مسمط نباشد. و نیز ممکن است که در لخت اول استثنائاً همهء چند مصراع را مقفی ساخته و اختلاف قوافی را از لخت دوم شروع کرده باشند، نظیر: بعضی مسمطات قاآنی، مانند مسمط زیر:
باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فروریخت سنگ از ز بر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح، صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط، سیره و سرخاب و سار
هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت
کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار.
(از صناعات ادبی همائی).
طاووس مدیح عنصری خواند
دُرّاج مسمط منوچهری.منوچهری.
و رجوع به مسجع و تسمیط و سمط شود.
رشید وطواط در حدائق السحر چ اقبال مسمط را نوعی دیگر دانسته است و گفته این صنعت چنان بود که شاعر بیتی را به چهار قسم کند و در آخر سه قسم سجع نگاه دارد و در قسم چهارم قافیت بیارد و این را شعر مسجع نیز خوانند به عنوان مثال امیرالشعراء معزی گوید:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم اطلال را جیحون کنم
خاک دمن گلگون کنم از آب چشم خویشتن
کز روی یار خرگهی ایوان همی بینم تهی
وز قد آن سرو سهی خالی همی بینم چمن
جائی که بود آن دلستان با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان شد بوم و کرکس را وطن
بر جای رطل و جام می گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و نای و نی آواز زاغ است و زغن
و روا باشد که اقسام سجع از سه زیادت شود، اما سه معروف تر است. و پارسیان مسمط به نوعی دیگر نیز گویند و چنان است که پنج مصراع بگویند بر یک قافیت و در آخر مصراع ششم قافیت اصلی که بنای شعر بر آن باشد بیاورند و امیر منوچهری راست:
آمد بانگ خروس مؤذن می خوارگان
صبح نخستین نمود روی به نظارگان
کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان
باده فرازآورید چارهء بیچارگان
قوموا لشرب(3) الصبوح یا معشر(4) النائمین.
و ندانند که مسمط قدیم و اصلی آن است - انتهی.
- مسمط المختصر؛ (اصطلاح ادبی) نزد شعرا چنان است که بیت را چهار قسم کنند و سه قسم را مسجع آرند و در قسم چهارم کلمه ای چند را ردیف سازند و در هر بیت در قسم چهارم همان کلمات را بیارند. مثال:
هرچند گنهکارم، بسیار گنه دارم
امید تو نگذارم، بخشا ز کرم یارب
هرچند تبه کردم، پیوسته گنه کردم
جمله ز سفه کردم، بخشا ز کرم یارب
ماندم ز همه واپس، گیرم که نیرزم خس
چون جز تو ندارم کس، بخشا ز کرم یارب.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج1 ص667).
|| مروارید به رشته درکشیده. (دهار). دُر در رشته کشیده شده. (آنندراج). || چیزی بر فتراک آویخته شده. (از منتهی الارب). آنچه بر دوال زین آویخته شده. || خاموش شده. (از منتهی الارب). || سؤالی که جواب داده نشود.
(1) - ن ل: انش.
(2) - ن ل: گوئی که یکی کارگه.
(3) - ن ل: شرب.
(4) - ن ل: ایها.