مزید

معنی مزید
[مَ] (ع اِمص) افزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی. (آنندراج) (غیاث) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 50/35)؛ مر ایشان راست آنچه خواهند در آن و نزد ماست زیادتی و افزونی. و آن پادشاه رحمه الله از ملوک آل سامان به مزید بسطت ملک مخصوص بود. (کلیله و دمنه). به مزیت خرد و مزید هنر مستثنی است. (کلیله و دمنه). و حمدالله تعالی که مخایل مزید قدرت و دلایل مزیت بسطت هر چه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه). چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات...به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد پادشاه روزگار خویش شود. (سندبادنامه ص 8). به لواحق مزید شکر آراسته گرداند. (سندبادنامه ص7).
دولت و حشمت و اقبال تراست
بکمالی که بر آن نیست مزید.سوزنی.
به طول اختبار و اعتبار به مزید قربت و رتبت مخصوص گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 436).
جمالش را که بزم آرای عید است
هنر اصلی و زیبائی مزید است.نظامی.
چون خلیفه دید و احوالش شنید
آن سبو را پر ز زر کرد و مزید.
مولوی (مثنوی ص 58).
در لب و گفتش خدا شکر تو دید
فضل کرد و لطف فرمود و مزید.مولوی.
گرم زان مانده ست با او کو ندید
کاله های خویش را ریح و مزید.مولوی.
...که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. (گلستان). پسر گفت ای پدر فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر... و تفرج بلد... و مزید مال و مکنت. (گلستان).
هل من مزید گوید هر دم جحیم از آنک
خواهد ز جسم دشمن او هر زمان مزید.
قاآنی (دیوان چ معرفت ص 393).
- دعا بر مزید دولت کسی کردن؛ دعا بر مزید عمر کسی کردن. افزونی عمر کسی را خواستن.
- مزیداً علی ماسبق؛ بیش از پیش. افزون بر آنچه بود.
- مزید انتفاع؛ افزونی سود. اضافه شدن نفع :قبل از ایام محاصرهء اصفهان، محمدعلی بیک معیرالممالک به جهت توفیر سر کار دیوان اعلی، و مزید انتفاع سر کار خاصه به خدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نمود. (تذکره الملوک چ 2 دبیرسیاقی ص 23).
- مزید بر علت؛ افزون بر سبب. کنایه از گرفتاریی که علاوه بر گرفتاری قبل عارض شود.
- مزید مقدم؛ حرفی که در ابتدای کلمه ای درآرند. پیشاوند. پیشوند. پیش آوند(1) جزء پیوندی که پیش از کلمه واقع شود. مانند «نا» و «بی» در «ناپاک» و «بی پول» همچنین مزید مقدم هائی که در اول افعال پیشوندی در می آیند مانند «بر، باز، فرو، فرود، فراز، در، اندر».که با فعل سادهء «آمدن» فعل های پیشوندی ذیل را میسازند «برآمدن، بازآمدن، فروآمدن، فرودآمدن، فراز آمدن، در آمدن، اندر آمدن». بدیهی است که معنی افعال پیشوندی از معنی فعل سادهء آنها جداست. رجوع به «نا» و «بی» و «بر» و «باز» و «فرو» و «فرود» و «در» و «اندر» و «فراز» شود.
- مزید مؤخر؛ حرفی که بر آخر کلمه ای الحاق کنند. لاحقه. پس وند. پس آوند. پساوند(2). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جزء پیوندی که پس از کلمه قرار گیرد. مزید مؤخرها هر کدام معنی خاصی به کلمهء اصلی می افزایند و بعضی از آنها از اسم، اسم دیگری می سازند یا معنی خاصی به کلمه اصلی میدهند، مثلاً پسوند «دان» چون به کلمهء دیگری پیوندد دلالت بر «ظرف» یا جائی که مفهوم آن کلمه در آن می گنجد میکند چون: نمکدان، سنگدان، قلمدان، شیردان، کاهدان، مرغدان، بعضی دیگر از مزید مؤخرهائی که از اسم اسمی دیگر با معنی می سازند از این قرارند: «بان» به معنی محافظ و نگهدارنده: باغبان، مرزبان . «ک» به معنی شباهت: موشک، خرک. «چه» به معنی کوچکی و خردی: باغچه، طاغچه. «زار» به معنی جای افراد بسیار: لاله زار، گلزار. «ستان» به معنی مکان و محل: گلستان، کوهستان. «ه» (بیان حرکت): گوشه، دندانه، «گاه» به معنی محل و جا: مزه گا، شهوتگاه. بعضی مزید مؤخرها با اسم ترکیب میشوند و از آن صفت می سازند نمونهء آنها از این قرار است: «مند» خردمند، هوشمند. «ور»: دانشور. «گر»: کارگر، ستمگر. «ناک»: خطرناک، نمناک، غمناک. «آگین - گین» به معنی آلودگی و آمیختگی: عطرآگین، غمگین. «ین»: زرین، چرمین «ینه»: سیمینه، پشمینه. «ی»: شهری، فلزی. بعضی دیگر از مزید مؤخرها در ترکیب با صفتی اسم میسازند نمونهء آنها از این قرار است: «ی» سفیدی، بزرگی، مردی. «ک»: سرخک، سفیدک سیاهک. «ه» (بیان حرکت): سفیده، زرده، شوره.
- هَلْ مِنْ مَزید؛ به معنی آیا هیچ زیادتی هست؟ آیا افزون بر این هست؟ و رجوع به «هل» و «هل من مزید» و (قرآن 50/30) شود.
|| نمو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص) افزونی کرده شده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || در اصطلاح درایه حدیثی است که در متن آن یا سند آن زیادتی باشد که در متن یا سند احادیث دیگر وارده به همان مضمون نباشد چنانچه بواسطهء سه نفر راوی معین روایت شده و کسی دیگر همان حدیث را بواسطهء چهار نفر روایت کرده و یک نفر به همان سه نفر مذکور اضافه نموده است و یا خود او نیز بواسطهء همان سه نفر روایت کرده است و لکن یک کلمه یا دو کلمه (مثلاً) بر روایت دیگران افزوده است. یکی از تقسیمات اخبار. رجوع به احمدبن موسی بن طاوس الفاطمی، و به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (در علم قافیه) یکی از حروف نه گانهء قافیت است که حرف خروج بدان پیوندد و آن را از بهر آن مزید خواندند که اقصی غایت حروف قافیت در اشعار عربی حرف خروج است و چون در قوافی عجم حرفی بر آن زیادت شود آن را مزید خوانند. (از المعجم چ مدرس رضوی ص 153 و ص 202). حروف قافیت نه است: روی و ردف و قید و تأسیس و دخیل و وصل و خروج و مزید و نایر. (از المعجم ص 153). حروف قافیت در یک بیت جمع شده است:
روی و ردف و دگر قید و بعد از آن تأسیس
دخیل و وصل و خروج و مزید با نائر.
(از المعجم حاشیهء ص 153).
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چارپس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره.
عند اهل القوافی اسم حرف من حروف القوافی. و در منتخب تکمیل الصناعه می آورد مزید حرفی است که به خروج پیوندد مانند «ش» بستمش و پیوستمش. و این اصطلاح پارسیان است و بعضی مزید رازائد نام کنند و رعایت تکرار مزید در قوافی واجب است و وجه تسمیهء آن به مزید آن است که زیاده کرده شده بر خروج که غایت حروف قافیهء فصحای عرب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به «حرف مزید» و «حرف قافیت» و «قافیه» شود. || (در علم صرف) کلمه ای که بر حروف اصلی آن حروفی افزوده باشند. مقابل مجرد چون استعلم از «علم» و تدحرج از «دحرج».
- مزیدٌ فیه؛ افزون کرده شدهء در آن. (ناظم الاطباء). مقابل مجرد: ثلاثی مزیدٌ فیه، رباعی مزیدٌ فیه.
|| (مص) افزون شدن. افزون کردن. (از اقرب الموارد) (زوزنی) (تاج المصادر) (دهار). زیاده کردن. زیاد شدن. زیاد کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عرصهء ولایت به مواجب ایشان وفا نمی کند و حاجت است که از حضرت به مزید نان پاره انعام فرمایند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 82). کفاه حضرت توقفی کردند که مزید(3) ملتمس اسرافست. (جهانگشای جوینی). تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکنت. (گلستان). || (ص، اِ) افزون. (دهار). اضافه. (برهان). زائد: الطاف شما مزید باد. لطفکم مزید(4). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیاد کرده شده. (ناظم الاطباء). اضافه و زیاد کرده شده. (برهان). افزون شده. افزوده. فزوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
جان پیشکش او بتوان کرد ولیکن
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرید.
خاقانی.
به تو در گریخت خاقانی و جان فشاند بر تو
اگرش مزید خواهی بپذیر جان ما را.
خاقانی.
همت خاقانی است طالب چرب آخوری
چون سر کوی تو هست نیست مزیدی بر این.
خاقانی.
ملک نوح بر حکم ناصرالدین مزیدی نفرمود و وزارت بدو مقرر داشت(5). (ترجمهء تاریخ یمینی ص 136).
گفت: یا با هریره...هر روز میا تا دوستی مزید باشد. (گلستان).
مجو افزون از آن فردا مزیدی
که نبود ای اخی هر روز عیدی.
پوریای ولی.
- بر مزید؛ افزون. زیادت. زیاده :
نه خود خوانده ای در کتاب مجید
که در شکر، نعمت بود بر مزید.(بوستان).
همینت بس از کردگار مجید
که توفیق خیرت بود بر مزید.(بوستان).
- یوم المزید؛ روز آدینه. (مهذب الاسماء) (غیاث).
.
(فرانسوی)
(1) - Prefixe .
(فرانسوی)
(2) - Terminaison, Suffixe (3) - به معنی اول نیز تواند بود.
(4) - اسم مفعول هم می تواند باشد.
(5) - به معنی اول نیز تواند بود.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.