مزیح
[مِ](1) (ع اِمص) ممال مزاح. لاغ و خوش طبعی و شادی و خوشی. (ناظم الاطباء). خوش طبعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح.فردوسی.
بپوشید باید یکایک سلیح
که این کار بر ماگذشت از مزیح.فردوسی.
|| طعنه. تمسخر. شوخی :
همه برکشیدند گردان سلیح
بدل خشمناک و زبان پرمزیح.فردوسی.
بسازم کنون من ز بهرش سلیح
همی گفت چونین بروی مزیح.فردوسی.
(1) - در ناظم الاطباء با فتح اول آمده است.
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح.فردوسی.
بپوشید باید یکایک سلیح
که این کار بر ماگذشت از مزیح.فردوسی.
|| طعنه. تمسخر. شوخی :
همه برکشیدند گردان سلیح
بدل خشمناک و زبان پرمزیح.فردوسی.
بسازم کنون من ز بهرش سلیح
همی گفت چونین بروی مزیح.فردوسی.
(1) - در ناظم الاطباء با فتح اول آمده است.