مزمل
[مُ زَمْ مِ] (اِ) لوله ای باشد از مس یا برنج که چون بر جانب راست پیچند آب از آن لوله روان شود و اگر به طرف چپ گردانند بایستد و این لوله را بیشتر در حمام ها و آب انبارهای سرپوشیده نصب کنند. (برهان) (رشیدی). لوله ای مسین و برنجین که چون به جانب راست گردانند آب روان شود و چون به جانب چپ بگردانند بایستد و در این روزگار او را دهان شیر گویند زیرا که آن را به ترکیب دهان شیر بسازند که دهانش گشاده است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از عربی(1)، لولهء پیچ دار از برنج و جز آن که در آب انبار و مانند آن نصب کنند و چون آن را بپیچانند آب جاری گردد. (ناظم الاطباء). شیر. شیرآب : در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیش ها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر کردی. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 145).ازرقی در وصف باغ طغانشاه گفته :
آن گردش مزمل زرین شگفت را(2)
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشهء مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.
ازرقی (چ نفیسی ص 66).
(1) - در فرهنگهای عربی بدین معنی دیده نشد.
(2) - شگفته رای. (آنندراج). شگفت زای. (انجمن آرا).
آن گردش مزمل زرین شگفت را(2)
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشهء مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.
ازرقی (چ نفیسی ص 66).
(1) - در فرهنگهای عربی بدین معنی دیده نشد.
(2) - شگفته رای. (آنندراج). شگفت زای. (انجمن آرا).