مزبله
[مَ بِ لَ / لِ] (از ع، اِ) زبیل دان و آن جائی که از خانه و یا کوچه که در آن زبیل و خاکروبه و خاشاک ریزند. (ناظم الاطباء). خاکروبه دان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرگین دان. (دهار). جای سرگین. زبیل دان. زباله دان. جای کثافت و زباله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنه. شلته. شوله. شویله. کلجان. فرناک. خلاجای. آبریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سعی کنی وقت بیع تا چنه ای چون بری
باز ندانی ز شرع صومعه از مزبله.سنائی.
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبلهء آب و خاک دائرهء باد و نار.خاقانی.
گویدش ای مزبله توکیستی
یک دو روز از پرتو من زیستی.مولوی.
سعی کنی وقت بیع تا چنه ای چون بری
باز ندانی ز شرع صومعه از مزبله.سنائی.
تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت
مزبلهء آب و خاک دائرهء باد و نار.خاقانی.
گویدش ای مزبله توکیستی
یک دو روز از پرتو من زیستی.مولوی.