استخوان بندی
[اُ تُ خوا / خا بَ] (اِ مرکب)(1) مجموع استخوانهای یک تن. مجموع استخوانهای برهم نهادهء حیوان. || (حامص مرکب) اِنشاز. || بند و بست اعضاء. (آنندراج). || کنایه از درست کردن انگاره و بستن ترکیب الفاظ و عبارات. (آنندراج) :
بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندی دولت بهما پیوسته ست.
صائب.
(1) - Squelette. La charpente osseues.
بی قناعت نتوان شد ز سعادتمندان
استخوان بندی دولت بهما پیوسته ست.
صائب.
(1) - Squelette. La charpente osseues.