مرغابی
[مُ] (اِ مرکب) مرغ آبی. بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسم فارسی اِوَزّ است. (مخزن الادویه) اوز. اوزه. وز. وزین. اردک. حصانه. (دهار). نوعی از طیور(1) از راستهء پرده داران(2) از رده کاریناتها(3)، که بیشتر در آب رودخانه ها و استخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری می شود. در مازندران اقسام بسیار مرغابی وجود دارد از میان آنها مرغابی گوش دراز و مرغابی شانه بسر زمستان را در اطراف بحر خزر به سر میبرند این دو قسم حیوان بواسطهء رنگ زیبای نقره ای خود امتیاز دارند. (جغرافیای کیهان) :
تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
در شود بی زخم و زجر و در شود بی ترس و بیم
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
یا چنان زرد یکی جامهء عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص198).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. (مجمل التواریخ و القصص).
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.معزی.
سبق برده زوهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان.نظامی.
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که سر(4) جسر بریده است.
سعدی.
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی.
سعدی.
مرغابییم و عالم آب است جای ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست.
صائب (از آنندراج).
دبه؛ آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی. (از منتهی الارب). نُحام؛ مرغابی سرخ. (منتهی الارب).
- مرغابی بچه؛ بچهء مرغابی. جوجهء مرغابی :مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت. (قابوسنامه).
- مرغابی سرخاب؛ نوعی مرغابی سرخ رنگ :
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.
سنائی (دیوان ص8).
.
(فرانسوی)
(1) - Canards
(2) - Palmipedes. .
(فرانسوی)
(3) - Carinates (4) - ن ل: تتر. (کلیات ص 369).
تو گفتی هر یکی ز ایشان یکی کشتی شدی زان پس
خله ش دوپای و بیلش دست و مرغابیش کشتیبان.
عسجدی.
در شود بی زخم و زجر و در شود بی ترس و بیم
همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
یا چنان زرد یکی جامهء عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص198).
تفکر کن در این معنی تو در شاهین و مرغابی
گریزان است این از آن و آن بر این ظفر دارد.
ناصرخسرو.
مرغابی بسیار سخت بزرگ و اسفید به تابستان آنجا رود و به زمستان به طبرستان آید. (مجمل التواریخ و القصص).
ای که من بازم و تو فرفوزی
من چو شاهینم و تو مرغابی.معزی.
سبق برده زوهم فیلسوفان
چو مرغابی نترسد ز آب طوفان.نظامی.
در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که سر(4) جسر بریده است.
سعدی.
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیا سنگ از کنارش در ربودی.
سعدی.
مرغابییم و عالم آب است جای ما
در مجلسی که باده نباشد سراب ماست.
صائب (از آنندراج).
دبه؛ آوندی است از آبگینه به شکل مرغابی. (از منتهی الارب). نُحام؛ مرغابی سرخ. (منتهی الارب).
- مرغابی بچه؛ بچهء مرغابی. جوجهء مرغابی :مثال پادشاه زادگان مثال مرغابی بود، مرغابی بچه را شناه نباید آموخت. (قابوسنامه).
- مرغابی سرخاب؛ نوعی مرغابی سرخ رنگ :
مرغابی سرخاب که در خاک نشیند
گوید که خدائی و سزائی تو جهان را.
سنائی (دیوان ص8).
.
(فرانسوی)
(1) - Canards
(2) - Palmipedes. .
(فرانسوی)
(3) - Carinates (4) - ن ل: تتر. (کلیات ص 369).