مرعی
[مَ عا / مَ عَنْ] (ع مص) چریدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد) (غیاث). || چرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). متعدی و لازم به کار رود. (از اقرب الموارد). || در دیگر معانی کلمه، مصادر رَعْی و رِعایه نیز به کار رود. (از اقرب الموارد). رجوع به رعی و رعایه در جای خود شود. || (اِ) گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه سبز. (غیاث). کلا. (اقرب الموارد). || آنچه چارپا بچرد از گیاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). || چراگاه. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار). چریدنگاه. (آنندراج). محل چرانیدن و چریدن. (از اقرب الموارد). چراستان. (مهذب الاسماء). چرازار. (زمخشری). مرتع. چمن. علفخوار. ج، مَراعی (مراعٍ) (اقرب الموارد) : والذی أخرج المرعی. (قرآن 87/4).
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مرعی برافکند.
خاقانی.
دو شاخ گیسوی او چون چهار و پنج حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی.خاقانی.
از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون
همت ز نه پرده برون، دل هشت مرعا داشته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 384).
عهد چون بستند و رفتند آن زمان
سوی مرعی ایمن از شیر ژیان.مولوی.
نگهبان مرعی بخندید و گفت
نصیحت ز منعم نشاید نهفت.
سعدی (بوستان چ شوریده ص 85).
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مرعی برافکند.
خاقانی.
دو شاخ گیسوی او چون چهار و پنج حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی.خاقانی.
از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون
همت ز نه پرده برون، دل هشت مرعا داشته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 384).
عهد چون بستند و رفتند آن زمان
سوی مرعی ایمن از شیر ژیان.مولوی.
نگهبان مرعی بخندید و گفت
نصیحت ز منعم نشاید نهفت.
سعدی (بوستان چ شوریده ص 85).