مردود
[مَ] (ع ص) ردشده. بازگردانیده شده. برگردانده. مرجوع. بازگشت داده شده. || رانده. (دستورالاخوان). مطرود. طردشده. نامقبول. واخورده :
مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن.قاآنی.
- مردود آمدن؛ مطرود آمدن. طرد شدن. رانده شدن :
کو زنده ای که هرگز از بهر نفس کشتن
مردود خلق آمد رسوای مرد و زن شد.
عطار.
|| لعین. (منتهی الارب). ملعون. رجوع به معنی قبلی شود. || پس انداخته شده. (ناظم الاطباء). منسوخ و متروک : اقوال پسندیده مدروس گشته و راستی مهجور و مردود. (کلیله و دمنه). که از امت به امت رسید و مردود نگشت. (کلیله و دمنه). || محروم شده (ناظم الاطباء). رفوزه. در امتحان توفیق نیافته. قبول نشده.
- مردود شدن؛ پذیرفته نشدن. قبول نشدن.
|| آنکه مدت سفر وی دراز شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنکه مدت عزوبت وی به طول انجامیده باشد. (ناظم الاطباء). || (مص) بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ردّ. رَدَّه. مَرَدّ. (از متن اللغه). رجوع به رد شود.
مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن.قاآنی.
- مردود آمدن؛ مطرود آمدن. طرد شدن. رانده شدن :
کو زنده ای که هرگز از بهر نفس کشتن
مردود خلق آمد رسوای مرد و زن شد.
عطار.
|| لعین. (منتهی الارب). ملعون. رجوع به معنی قبلی شود. || پس انداخته شده. (ناظم الاطباء). منسوخ و متروک : اقوال پسندیده مدروس گشته و راستی مهجور و مردود. (کلیله و دمنه). که از امت به امت رسید و مردود نگشت. (کلیله و دمنه). || محروم شده (ناظم الاطباء). رفوزه. در امتحان توفیق نیافته. قبول نشده.
- مردود شدن؛ پذیرفته نشدن. قبول نشدن.
|| آنکه مدت سفر وی دراز شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنکه مدت عزوبت وی به طول انجامیده باشد. (ناظم الاطباء). || (مص) بازگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ردّ. رَدَّه. مَرَدّ. (از متن اللغه). رجوع به رد شود.