مرخص
[مُ رَخْ خَ] (ع ص) اذن داده شده بعد از ممنوعیت. (از متن اللغه). || آسان و سهل کرده. (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده. (از متن اللغه). || مأذون. مجاز. دستوری یافته. رخصت داده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید : هر یک از شما مرخص و مخیر است در باب خویش. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- مرخص ساختن؛ اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن : بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته... (عالم آرا ص 217).
- || آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود.
- مرخص شدن؛ مجاز و مأذون شدن. اجازهء یافتن رخصت یافتن.
- || آزاد شدن. اجازهء خروج یا سفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن: از مدرسه مرخص شدن، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن.
- مرخص کردن و نمودن؛ رخصت دادن :مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند. (سفرنامهء ناصرالدین شاه به مشهد ص 40).
- || رها کردن. اجازه حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن.
- مرخص ساختن؛ اجازه دادن. رخصت دادن. اذن دادن : بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را... مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را بر داشته... (عالم آرا ص 217).
- || آزاد کردن. رها ساختن. رجوع به مرخص کردن شود.
- مرخص شدن؛ مجاز و مأذون شدن. اجازهء یافتن رخصت یافتن.
- || آزاد شدن. اجازهء خروج یا سفر گرفتن. مجاز به رفتن و حرکت شدن: از مدرسه مرخص شدن، از حضور کسی مرخص شدن. از زندان مرخص شدن.
- مرخص کردن و نمودن؛ رخصت دادن :مجدالدوله و... را مرخص کردیم که بروند... آهو شکار نموده برای ما هم بیاورند. (سفرنامهء ناصرالدین شاه به مشهد ص 40).
- || رها کردن. اجازه حرکت و رفتن و سفر دادن. از قید آزاد کردن.