مراقب
[مُ قِ] (ع ص) نگرنده. مواظبت کننده. مواظب. ناظر. نگران. که می پاید و مراقبت میکند :
رو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و اندر ظلم نیش.مولوی.
مدتی زن شد مراقب هر دو را
تا که شان فرصت نیفتد در خلا.مولوی.
|| حارس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نگهبان. حافظ. نگهدار. نگاهبان. (یادداشت مؤلف). که حفاظت و حراست و نگهبانی کند. نعت فاعلی است از مراقبه. رجوع به مراقبه شود. || مترقب. (از متن اللغه). منتظر. متوقع. چشم دارنده. چشم به راه :
سه مدحت فرستادم ای فخر عالم
به هریک بدم مر صلت را مراقب.
حسن متکلم.
|| ترسنده. (فرهنگ خطی). خائف. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)(1). || در اصطلاح عرفا، نگاهدارندهء قلب از بدی ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراقبه و مراقبت شود.
(1) - راقب الله فی امره؛ خافه، لانّ الخائف یرقب العقاب و یتوقعه، یقال: فلان لایراقب الله فی اموره. (اقرب الموارد).
رو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و اندر ظلم نیش.مولوی.
مدتی زن شد مراقب هر دو را
تا که شان فرصت نیفتد در خلا.مولوی.
|| حارس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نگهبان. حافظ. نگهدار. نگاهبان. (یادداشت مؤلف). که حفاظت و حراست و نگهبانی کند. نعت فاعلی است از مراقبه. رجوع به مراقبه شود. || مترقب. (از متن اللغه). منتظر. متوقع. چشم دارنده. چشم به راه :
سه مدحت فرستادم ای فخر عالم
به هریک بدم مر صلت را مراقب.
حسن متکلم.
|| ترسنده. (فرهنگ خطی). خائف. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)(1). || در اصطلاح عرفا، نگاهدارندهء قلب از بدی ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراقبه و مراقبت شود.
(1) - راقب الله فی امره؛ خافه، لانّ الخائف یرقب العقاب و یتوقعه، یقال: فلان لایراقب الله فی اموره. (اقرب الموارد).