مرارت
[مَ رَ] (از ع اِمص) مراره. تلخ شدن. رجوع به مَرارَه شود. || (اِمص) تلخی. (غیاث اللغات). ضد حلاوت : بداند که مرارت آن کاس و حرارت آن باس کفار را عام است. (ترجمهء تاریخ یمینی ص354). || مشقت. زحمت. رنج. سختی :
فروشده به همه محنت و بلا دشمن
برآمده ز همه نهمت و مرارت کام.
مسعودسعد.
مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت.سعدی.
- مرارت کشیدن؛ زحمت کشیدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). تحمل تلخی و سختی و مشقت کردن.
|| (اِ) زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراره و مراره شود.
فروشده به همه محنت و بلا دشمن
برآمده ز همه نهمت و مرارت کام.
مسعودسعد.
مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت.سعدی.
- مرارت کشیدن؛ زحمت کشیدن. رنج بردن. (ناظم الاطباء). تحمل تلخی و سختی و مشقت کردن.
|| (اِ) زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراره و مراره شود.