آهوبره
[بَ رَ / رِ] (اِ مرکب) بچهء آهو. آهوبچه. برّهء آهو. شادن. رشا. غزال. غزاله. ظبی. ظبیه. طلا. خِشف. ریم. جدایه. خریجه. یعفور :
کف یوز پرمغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل گودره.عنصری.
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
گفتی آهوبره میناسُم و بیجاده لب است.
انوری.
در ایام عدل تو آهوبره
ز پستان شیران شده سیرشیر.ظهیر فاریابی.
- آهوبرهء فلک؛ برج حمل.
|| هوبره(1). آبره. حُباری. چرز. چرزه. جرز. توقدری. تغدری.
(1) - Houbaraکلمهء معمول زبان فرانسه مأخوذ از فارسی است، و حبارای عرب نیز شاید معرب همین کلمه است.
کف یوز پرمغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل گودره.عنصری.
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
گفتی آهوبره میناسُم و بیجاده لب است.
انوری.
در ایام عدل تو آهوبره
ز پستان شیران شده سیرشیر.ظهیر فاریابی.
- آهوبرهء فلک؛ برج حمل.
|| هوبره(1). آبره. حُباری. چرز. چرزه. جرز. توقدری. تغدری.
(1) - Houbaraکلمهء معمول زبان فرانسه مأخوذ از فارسی است، و حبارای عرب نیز شاید معرب همین کلمه است.