مدقع
[مُ قِ] (ع ص) گریزنده. (منتهی الارب). هارب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). || شتاب کننده. (منتهی الارب). مسرع. (اقرب الموارد) (متن اللغه). || سخت لاغر. (منتهی الارب). اشدالمهازیل هزا. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). || شدید. ادقع. گویند: جوع مدقع؛ شدید. (از اقرب الموارد). || که خاکسار کند(1). (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). که به پستی وادارد(2). (از متن اللغه): فقر مدقع؛ چسباننده بر زمین. (منتهی الارب). تنگدستی و درویشی که خوار و فروتن می کند و خاکسار می کند شخص را. (ناظم الاطباء). || شتری که علف را وقت خوردن از روی خاک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مداقیع شود.
(1) - الملصق بالدقعاء؛ ای التراب. (اقرب الموارد).
(2) - المدقع: الفقرالشدید، و الفقیر مُدقَع و مُدقِع و المدقع؛ المسف الی الامور الدنیئه. (متن اللغه).
(1) - الملصق بالدقعاء؛ ای التراب. (اقرب الموارد).
(2) - المدقع: الفقرالشدید، و الفقیر مُدقَع و مُدقِع و المدقع؛ المسف الی الامور الدنیئه. (متن اللغه).