مدخول
[مَ] (ع ص) درآورده شده. (آنندراج). داخل کرده و درآمده. داخل شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است(1). رجوع به دخول شود. || (اِ) جائی که چیزی در آن داخل شده شود. (فرهنگ فارسی معین). مقابل داخل. || دخل. درآمد. عایدی. ج، مداخیل. (یادداشت مؤلف). فایده. منفعت. حاصل. سود. محصول. (ناظم الاطباء). || (ص) هر چیز که در آن عیبی باشد. آنکه در عقلش یا حسبش عیبی باشد. (از متن اللغه). کسی که در عقل وی فساد بود. (منتهی الارب). عیب ناک. (از اقرب الموارد). قال علی: و احل حلا غیر مدخول. (اقرب الموارد). || لاغر. (منتهی الارب). مهزول. (از اقرب الموارد). || دلیل مدخول؛ دلیل مطروق. (یادداشت مؤلف).
(1) - دَخَلَ بِهِ دخولاً و مدخ؛ ادخله. (اقرب الموارد).
(1) - دَخَلَ بِهِ دخولاً و مدخ؛ ادخله. (اقرب الموارد).