مخنقه
[مُ خَنْ نَ قَ] (ع ص) مخنقه. مؤنث مُخَنَّق :
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه(1).سوزنی.
و رجوع به مخنق شود.
(1) - در دیوان چ شاه حسینی امیرکبیر ص82: محنقه، که ظاهراً مخنقه درست است.
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه(1).سوزنی.
و رجوع به مخنق شود.
(1) - در دیوان چ شاه حسینی امیرکبیر ص82: محنقه، که ظاهراً مخنقه درست است.