مخده
(1) [مَ خَدْ دِ] (از ع، اِ) پشتیگاه آکندهء از پنبه و جز آن که بروی دشک نهاده... تکیه کنند. (ناظم الاطباء) : و از وی (از خوارزم) روی مخده و قزاگند و کرباس و نمد و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجله از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص160).
و رجوع به مادهء قبل معنی اول شود.
(1) - رسم الخطی از مِخَدَّه عربی در فارسی است و در تداول غالباً به ضم اول تلفظ می شود.
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجله از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص160).
و رجوع به مادهء قبل معنی اول شود.
(1) - رسم الخطی از مِخَدَّه عربی در فارسی است و در تداول غالباً به ضم اول تلفظ می شود.