اسپهبد
[اِ پَ بَ] (ص مرکب، اِ مرکب)سپاهبد. سپهبد. سردار. (برهان). سپهسالار. (غیاث). فرمانده لشکر. سردار لشکر. (جهانگیری). خداوند لشکر. امیرالجیش. معرب آن اسفهبد (برهان) و اصفهبد(1) :
دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان
نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هر کار بر هر سری.دقیقی.
باستاد در پیش، نیزه بدست
تو گفتی مگر طوس اسپهبدست.فردوسی.
که از بیم اسپهبد نامور
چگونه گشائیم پیش تو در.فردوسی.
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ.
منوچهری.
قلعهء دیگرست بر جنوب [سیستان] که اردشیر بابکان بنا کرد، و آنجا هفت روز ببود و اسپهبد سیستان را بنواخت که او را خدمت بسیار کرد و پذیرهء او شد. (تاریخ سیستان ص 10). || نفس کل و آن را نور اسفهبد و اسفهبدخوره نیز گویند. (آنندراج). || سپهبد. لقب عام ملوک جبال طبرستان. (آثارالباقیه).
(1) - رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 225 شود.
دگر روز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان
نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هر کار بر هر سری.دقیقی.
باستاد در پیش، نیزه بدست
تو گفتی مگر طوس اسپهبدست.فردوسی.
که از بیم اسپهبد نامور
چگونه گشائیم پیش تو در.فردوسی.
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ.
منوچهری.
قلعهء دیگرست بر جنوب [سیستان] که اردشیر بابکان بنا کرد، و آنجا هفت روز ببود و اسپهبد سیستان را بنواخت که او را خدمت بسیار کرد و پذیرهء او شد. (تاریخ سیستان ص 10). || نفس کل و آن را نور اسفهبد و اسفهبدخوره نیز گویند. (آنندراج). || سپهبد. لقب عام ملوک جبال طبرستان. (آثارالباقیه).
(1) - رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 225 شود.