محلول
[مَ] (ع ص) گداخته شده و حل شده. ذوب شده. (ناظم الاطباء). حل کرده شده. (غیاث) (آنندراج). حل شده چنانکه قند یا کلوخ در آب. آب کرده: قند محلول؛ قند آب کرده؛ محلول گنه گنه. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به مشک سودهء محلول در عرق ماند
که بر حریر نویسد کسی به خط غبار.
سعدی.
- محلول گردیدن؛ باز شدن. حل شدن :
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی.
سعدی.
رجوع به حل شود. || در اصطلاح پزشکی و شیمی ماده ای که مولکولهایش در مایعی به نام حلال با مولکولهای حلال مخلوط و یکی شده است بطوری که ظاهراً هر دو یک ماده بنظر آیند(1)، مانند محلول قند در آب و محلول یُد در الکل. ج، محلولات.
(1) - Solution.
به مشک سودهء محلول در عرق ماند
که بر حریر نویسد کسی به خط غبار.
سعدی.
- محلول گردیدن؛ باز شدن. حل شدن :
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی.
سعدی.
رجوع به حل شود. || در اصطلاح پزشکی و شیمی ماده ای که مولکولهایش در مایعی به نام حلال با مولکولهای حلال مخلوط و یکی شده است بطوری که ظاهراً هر دو یک ماده بنظر آیند(1)، مانند محلول قند در آب و محلول یُد در الکل. ج، محلولات.
(1) - Solution.