محکم
[مُ کَ] (ع ص) استوار. استوارشده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناء محکم، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). رصین. حصین. مستحکم. متین. قرص. قایم. ثابت. پابرجا. رزین :
چون برون کرد زو به زور و به هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.شهید.
مثل سلطان و مردمان چون خیمهء محکم نیک ستون است. (تاریخ بیهقی ص386). بندی آهنین محکم از جهت ملک ساخته بود بر دست و پای او نهادم. (مجمل التواریخ). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
گویم که چهار اساس عمر است
چون سبع شداد باد محکم.خاقانی.
اگر چه بریده پرم جای شکرست
که بند قفس سخت محکم ندارم.خاقانی.
و شواهد سرایر ناصحان هر ساعت محکم تر و هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص10). به تو بنیاد عدل محکم باد. (سندبادنامه ص11).
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادی است محکم.سعدی.
تو عهد و وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.سعدی.
- بنای محکم؛ بنای استوار و قوی ارکان :
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.فرالاوی.
- بندی محکم؛ که بافتی قوی بنیاد و استوار سخت دارد :
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آئی
بندی است سخت محکم این جمله هم تو دانی.
ناصرخسرو.
- به محکمی نشاندن؛ در محلی استوار جای دادن. در مکانی حصین و استوار داشتن :اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود و به محکمی نشانده و خود با بندویه و بسطام... فرات عبره کردند. (فارسنامهء ابن البلخی ص100).
- محکم بستن؛ استوار بستن چیزی را :
نشست از برش در زمان شیر مست
دو بازوی بهزاد محکم ببست.
(ملحقات شاهنامه).
کبشها و گوسفندهای بزرگ را دست و پای محکم می بست و سر ایشان می برید. (تاریخ قم ص23).
- محکم داشتن؛ محکم کردن. سخت و استوار کردن.
- || استوار و پابرجا نگه داشتن :
گر حکم تو سریر تو محکم نداردی
زیر تو از سرور تو بر پردی سریر.
منوچهری.
- محکم شدن؛ استوار شدن. پابرجا گشتن :
شده محکم به شمشیر تو بنیاد مسلمانی
که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد.
معزی.
- محکم کردن؛ استوار کردن. پابرجا کردن. ثابت نمودن. شَدّ. قوی بنیاد و استوار ساختن :
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.ناصرخسرو.
- || استوار بستن :
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
و آنگه بیاید با فدم آنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
چون شب شد او در کوشک را محکم کرد. (تاریخ بخارا ص92).
- محکم گردانیدن؛ محکم کردن. استوار کردن : هر دو را به یکدیگر ثابت و محکم و... گردانید. (سندبادنامه ص4).
- محکم گردیدن؛ محکم گشتن. درست و استوار شدن : تا کار تو محکم گردد. (مجمل التواریخ و القصص ص287).
- محکم گرفتن؛ استوار گرفتن. محکم نگاه داشتن. سخت و بقوت گرفتن و داشتن :
تا نگیرم دامن اقبال او محکم به چنگ
تا نبوسم خاک زیر پای او طول الزمن.
منوچهری.
- محکم گشتن؛ سخت شدن. استوار شدن. پابرجا و ثابت شدن.
- || پایدار و جایگیر و استوار گشتن : و بیماری محکم گشته بود. (هدایه المتعلمین در طب ص210). و اگر این سوءالمزاج محکم گشته بود. (هدایه المتعلمین ص480).
- محکم نشاندن، استوار نشاندن.؛ پابرجا و ثابت کردن.
- محکم نهادن؛ استوار ساختن. بر پایهء ثابت قرار دادن : چون ترتیب ملک و قواعد سیاست محکم نهاده بود. (سیاست نامه ص53).
- نامحکم؛ سست. ناپایدار :
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.سعدی.
|| استوار. درست. متکی بر اصول :
این سخن ای غافل کی گفتمی
گرنه چنین محکم و عالیستی.ناصرخسرو.
|| ثابت. برقرار. زایل نشدنی :
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است.سعدی.
|| پابرجا. پایدار. تغییرناکردنی :
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود.حافظ.
|| سخت. مقابل سست :
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.منجیک.
|| مجازاً تند و باتشدد. نامتزلزل. با استواری در بیان : بونصر برفت و پیغامی سخت محکم و جزم بداد. (تاریخ بیهقی ص26). || زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو.
شاکر بخاری.
|| سخت آکنده. توسعاً بسیار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
کنگی بلندبینی و کنگی بلند(1)پای
محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی.
عنصری(2).
|| چسبیده. || پیچ شده. || بازداشته شده از فساد. منع کرده شده. (ناظم الاطباء). || مقابل متشابه. آیه ای که معنای آن صریح و واضح باشد. آیه ای که بدلیل جلی یا خفی علم بدان حاصل شود. هر آیت از قرآن که ظاهر لفظ او مطابق معنی او بود مثل: قل هوالله احد. لاتقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق. (قرآن 6/151) لاتقربوا الزنا (قرآن 17/32). لاتقربوا مال الیتیم (قرآن 6/152). و رجوع به محکمات و نیز رجوع به متشابه شود :
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل شناخت. (سندبادنامه ص189).
- آیت محکم؛ مقابل آیت متشابه :
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.
ایشان گویند ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم. (کشف الاسرار ج 2 ص529).
- محکم تنزیل؛ آیات محکمهء قرآن : نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد. (گلستان).
|| (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراد متکلم آن از ظواهر الفاظش بدون قرینهء خارجی مفهوم گردد. اگر چیزی بدون قرینه و دلیل خارجی مفهوم نگردد آن را متشابه گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح محدثان عبارت است از حدیثی که مقبول و معمول به و سالم از معارضه باشد یعنی خبر دیگری که ضد آن حدیث باشد روایت نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم اصول) در اصطلاح علماء اصول عبارت از لفظی است که احتمال نسخ و تبدیل دربارهء آن داده نشود و عدم احتمال نسخ گاه برای معنی و مقصودی است فی ذاته به این که در آن لفظ عق احتمال تبدیل نرود مانند آیات دلالت کننده بر وجود صانع و صفات او جل شأنه و حدوث عالم و این نوع لفظ را محکم عینی نامند و گاه باشد که بر اثر رحلت حضرت پیغمبر (ص) و انقطاع وحی، آن لفظ را از نسخ و تبدیل مصون شمارند و این نوع لفظ را محکماً لغیره خوانند و ضد محکم متشابه باشد و آن لفظی است که چیزی از آن مفهوم نشود و امید آن که پردهء ابهام از آن برداشته شود نرود مانند حروف مقطعات در آغاز پاره ای از سوره ها و در محکم و متشابه اقوال بسیاری است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن لفظی است که در مراد آن احتمال تبدیل و تخصیص و تأویل و نسخ داده نشود و این لفظ از بناء محکم یعنی متقن و مانع از فروریختن مشتق شده است مانند آیهء ان الله بکل شی ء علیم(3) و آیات دال بر ذات و صفات حق تعالی زیرا اینگونه آیات احتمال نسخ در آنها نمی رود. زیرا اگر مراد از لفظ آشکار باشد و احتمال نسخ در آن نباشد آن محکم است و اگر تأویل در آن باشد مفسر است. (از تعریفات). و رجوع به متشابه شود.
(1) - ن ل: بزرگ.
(2) - در یادداشتی منسوب به عسجدی است.
(3) - قرآن 5/97.
چون برون کرد زو به زور و به هنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.شهید.
مثل سلطان و مردمان چون خیمهء محکم نیک ستون است. (تاریخ بیهقی ص386). بندی آهنین محکم از جهت ملک ساخته بود بر دست و پای او نهادم. (مجمل التواریخ). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
گویم که چهار اساس عمر است
چون سبع شداد باد محکم.خاقانی.
اگر چه بریده پرم جای شکرست
که بند قفس سخت محکم ندارم.خاقانی.
و شواهد سرایر ناصحان هر ساعت محکم تر و هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص10). به تو بنیاد عدل محکم باد. (سندبادنامه ص11).
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادی است محکم.سعدی.
تو عهد و وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم.سعدی.
- بنای محکم؛ بنای استوار و قوی ارکان :
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.فرالاوی.
- بندی محکم؛ که بافتی قوی بنیاد و استوار سخت دارد :
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آئی
بندی است سخت محکم این جمله هم تو دانی.
ناصرخسرو.
- به محکمی نشاندن؛ در محلی استوار جای دادن. در مکانی حصین و استوار داشتن :اپرویز زنان و ثقل را گسیل کرده بود و به محکمی نشانده و خود با بندویه و بسطام... فرات عبره کردند. (فارسنامهء ابن البلخی ص100).
- محکم بستن؛ استوار بستن چیزی را :
نشست از برش در زمان شیر مست
دو بازوی بهزاد محکم ببست.
(ملحقات شاهنامه).
کبشها و گوسفندهای بزرگ را دست و پای محکم می بست و سر ایشان می برید. (تاریخ قم ص23).
- محکم داشتن؛ محکم کردن. سخت و استوار کردن.
- || استوار و پابرجا نگه داشتن :
گر حکم تو سریر تو محکم نداردی
زیر تو از سرور تو بر پردی سریر.
منوچهری.
- محکم شدن؛ استوار شدن. پابرجا گشتن :
شده محکم به شمشیر تو بنیاد مسلمانی
که شمشیر تو در ملت پناه هر مسلمان شد.
معزی.
- محکم کردن؛ استوار کردن. پابرجا کردن. ثابت نمودن. شَدّ. قوی بنیاد و استوار ساختن :
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب.
منوچهری.
بناها در ازل محکم تو کردی
عقوبت در رهت باید کشیدن.ناصرخسرو.
- || استوار بستن :
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم
و آنگه بیاید با فدم آنگه بیارد باطیه.
منوچهری.
چون شب شد او در کوشک را محکم کرد. (تاریخ بخارا ص92).
- محکم گردانیدن؛ محکم کردن. استوار کردن : هر دو را به یکدیگر ثابت و محکم و... گردانید. (سندبادنامه ص4).
- محکم گردیدن؛ محکم گشتن. درست و استوار شدن : تا کار تو محکم گردد. (مجمل التواریخ و القصص ص287).
- محکم گرفتن؛ استوار گرفتن. محکم نگاه داشتن. سخت و بقوت گرفتن و داشتن :
تا نگیرم دامن اقبال او محکم به چنگ
تا نبوسم خاک زیر پای او طول الزمن.
منوچهری.
- محکم گشتن؛ سخت شدن. استوار شدن. پابرجا و ثابت شدن.
- || پایدار و جایگیر و استوار گشتن : و بیماری محکم گشته بود. (هدایه المتعلمین در طب ص210). و اگر این سوءالمزاج محکم گشته بود. (هدایه المتعلمین ص480).
- محکم نشاندن، استوار نشاندن.؛ پابرجا و ثابت کردن.
- محکم نهادن؛ استوار ساختن. بر پایهء ثابت قرار دادن : چون ترتیب ملک و قواعد سیاست محکم نهاده بود. (سیاست نامه ص53).
- نامحکم؛ سست. ناپایدار :
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.سعدی.
|| استوار. درست. متکی بر اصول :
این سخن ای غافل کی گفتمی
گرنه چنین محکم و عالیستی.ناصرخسرو.
|| ثابت. برقرار. زایل نشدنی :
چو دیدم که جهل اندر او محکم است
خیال محال اندر او مدغم است.سعدی.
|| پابرجا. پایدار. تغییرناکردنی :
مگو دیگر که حافظ نکته دان است
که ما دیدیم و محکم جاهلی بود.حافظ.
|| سخت. مقابل سست :
چون ژاله به سردی اندرون موصوف
چون غوره به خامی اندرون محکم.منجیک.
|| مجازاً تند و باتشدد. نامتزلزل. با استواری در بیان : بونصر برفت و پیغامی سخت محکم و جزم بداد. (تاریخ بیهقی ص26). || زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی
همچون زبر چشم یکی محکم بالو.
شاکر بخاری.
|| سخت آکنده. توسعاً بسیار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
کنگی بلندبینی و کنگی بلند(1)پای
محکم سطبر ساقی زین گرد ساعدی.
عنصری(2).
|| چسبیده. || پیچ شده. || بازداشته شده از فساد. منع کرده شده. (ناظم الاطباء). || مقابل متشابه. آیه ای که معنای آن صریح و واضح باشد. آیه ای که بدلیل جلی یا خفی علم بدان حاصل شود. هر آیت از قرآن که ظاهر لفظ او مطابق معنی او بود مثل: قل هوالله احد. لاتقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق. (قرآن 6/151) لاتقربوا الزنا (قرآن 17/32). لاتقربوا مال الیتیم (قرآن 6/152). و رجوع به محکمات و نیز رجوع به متشابه شود :
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل شناخت. (سندبادنامه ص189).
- آیت محکم؛ مقابل آیت متشابه :
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند این کور شد آن کر.
ناصرخسرو.
ایشان گویند ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم. (کشف الاسرار ج 2 ص529).
- محکم تنزیل؛ آیات محکمهء قرآن : نبینی که حق تعالی در محکم تنزیل از نعیم بهشت خبر میدهد. (گلستان).
|| (اصطلاح درایه) حدیثی است که مراد متکلم آن از ظواهر الفاظش بدون قرینهء خارجی مفهوم گردد. اگر چیزی بدون قرینه و دلیل خارجی مفهوم نگردد آن را متشابه گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در اصطلاح محدثان عبارت است از حدیثی که مقبول و معمول به و سالم از معارضه باشد یعنی خبر دیگری که ضد آن حدیث باشد روایت نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح علم اصول) در اصطلاح علماء اصول عبارت از لفظی است که احتمال نسخ و تبدیل دربارهء آن داده نشود و عدم احتمال نسخ گاه برای معنی و مقصودی است فی ذاته به این که در آن لفظ عق احتمال تبدیل نرود مانند آیات دلالت کننده بر وجود صانع و صفات او جل شأنه و حدوث عالم و این نوع لفظ را محکم عینی نامند و گاه باشد که بر اثر رحلت حضرت پیغمبر (ص) و انقطاع وحی، آن لفظ را از نسخ و تبدیل مصون شمارند و این نوع لفظ را محکماً لغیره خوانند و ضد محکم متشابه باشد و آن لفظی است که چیزی از آن مفهوم نشود و امید آن که پردهء ابهام از آن برداشته شود نرود مانند حروف مقطعات در آغاز پاره ای از سوره ها و در محکم و متشابه اقوال بسیاری است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن لفظی است که در مراد آن احتمال تبدیل و تخصیص و تأویل و نسخ داده نشود و این لفظ از بناء محکم یعنی متقن و مانع از فروریختن مشتق شده است مانند آیهء ان الله بکل شی ء علیم(3) و آیات دال بر ذات و صفات حق تعالی زیرا اینگونه آیات احتمال نسخ در آنها نمی رود. زیرا اگر مراد از لفظ آشکار باشد و احتمال نسخ در آن نباشد آن محکم است و اگر تأویل در آن باشد مفسر است. (از تعریفات). و رجوع به متشابه شود.
(1) - ن ل: بزرگ.
(2) - در یادداشتی منسوب به عسجدی است.
(3) - قرآن 5/97.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول