محصل
[مُ حَصْ صَ] (ع ص)به دست آمده. حاصل کرده. به دست کرده. حاصل کرده شده. (غیاث) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده. حاصل شده. یافته شده. فراهم کرده شده. (ناظم الاطباء) :هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص62).
- معنای محصل؛ معنی مفید فایده.
|| کلمه ای که در اختصار کلام استعمال کنند مانند فی الجمله و القصه و الغرض و حاصل کلام و جز آن. (ناظم الاطباء). || نتیجهء کلام. ماحصل کلام : محصل پیغام آنکه بنده را چه حد آن است که آن حضرت بنفس مبارک متوجه قهر این خاکسار بی مقدار گردد. (ظفرنامهء یزدی ج 2 ص371). || در اصطلاح منطق هر یکی از اسماء و افعال یا محصل باشد چون ضارب و ضرب و یا غیر محصل چون لاضارب و ماضرب. (اساس الاقتباس ص16).
- معنای محصل؛ معنی مفید فایده.
|| کلمه ای که در اختصار کلام استعمال کنند مانند فی الجمله و القصه و الغرض و حاصل کلام و جز آن. (ناظم الاطباء). || نتیجهء کلام. ماحصل کلام : محصل پیغام آنکه بنده را چه حد آن است که آن حضرت بنفس مبارک متوجه قهر این خاکسار بی مقدار گردد. (ظفرنامهء یزدی ج 2 ص371). || در اصطلاح منطق هر یکی از اسماء و افعال یا محصل باشد چون ضارب و ضرب و یا غیر محصل چون لاضارب و ماضرب. (اساس الاقتباس ص16).