محدود
[مَ] (ع ص) از اطراف احاطه شده. پیدا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). حد گذارده شده. اندازه کرده. متناهی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن به هر زمانی زیادت و نقصان افتد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص38). || معین. معلوم : و لکل امری فی الدنیا نفس معدود و اجل محدود. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص251).
این جهان محدود و آن خود بیحد است
نقش و صورت پیش آن معنی سد است.
مولوی.
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد.قاآنی.
|| اندک. کم: فلان درآمدی محدود دارد؛ کم درآمد است. || که قوهء بسط و تصرف در شنوده ها و دانسته ها ندارد. (منتهی الارب). || ممنوع از خیر و شر، و اصل معنای این لغت منع است. || محروم. (اقرب الموارد). محروم از بخت و نیکی. (منتهی الارب). بی روزی. (مهذب الاسماء). || حدزده. (مهذب الاسماء) (آنندراج). || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از ظرف موقت شود. مقابل مبهم. || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از مفعول مطلق موسوم به موقت گردد. مقابل مبهم. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
این جهان محدود و آن خود بیحد است
نقش و صورت پیش آن معنی سد است.
مولوی.
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد.قاآنی.
|| اندک. کم: فلان درآمدی محدود دارد؛ کم درآمد است. || که قوهء بسط و تصرف در شنوده ها و دانسته ها ندارد. (منتهی الارب). || ممنوع از خیر و شر، و اصل معنای این لغت منع است. || محروم. (اقرب الموارد). محروم از بخت و نیکی. (منتهی الارب). بی روزی. (مهذب الاسماء). || حدزده. (مهذب الاسماء) (آنندراج). || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از ظرف موقت شود. مقابل مبهم. || در اصطلاح نحویین اطلاق بر قسمی از مفعول مطلق موسوم به موقت گردد. مقابل مبهم. (از کشاف اصطلاحات الفنون).