محاکمه
[مُ کَ مَ](1) (ع مص) محاکمه. رفتن نزد حاکم برای رفع خصومت و رفع خصومت کردن حاکم. ترافع. مرافعه. به حاکم شدن با. به قاضی رفتن با. خصومت به حاکم بردن فیصله را و دیوان کردن قاضی. به دادگاه رفتن و اقامهء دعوی کردن : مرافعهء این سخن به قاضی بردیم و به محاکمهء عدل راضی شدیم. (گلستان). || (اِمص) عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه. داوری. دادرسی.
- محاکمه شدن؛ مورد دادرسی قرار گرفتن.
- محاکمه کردن؛ دادرسی کردن.
(1) - در فارسی به کسر کاف متداول است.
- محاکمه شدن؛ مورد دادرسی قرار گرفتن.
- محاکمه کردن؛ دادرسی کردن.
(1) - در فارسی به کسر کاف متداول است.