آهنج
[هَ] (نف مرخم) در کلمات مرکبه چون آب آهنج و جان آهنج و دم آهنج و سکارآهنج و عالم آهنج و کفن آهنج و گوشت آهنج و معده آهنج، به معنی آهنجنده یعنی برآورنده و برکننده و بیرون کننده و برکشنده است :
آفریده مردمان مر رنج را
پیشه کرده رنج جان آهنج را.رودکی.
آفرین بادا برآن شمشیر جان آهنج تو.
قطران.
بدست راد تو اندر حسام جان آهنج
بدان صفت که بود در میان بحر نهنگ.
کمال اسماعیل.
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دم آهنج و در کینه ابر بلاست.فردوسی.
بدو گفت کای مردم بی بها
ببین آن دم آهنج نر اژدها.فردوسی.
بدو گفت شنگل که ما را بلاست
که بر بوم ما بر یکی اژدهاست
بخشکیّ و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنج را بشکرد.فردوسی.
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یک ماه کرد آبخورد.نظامی.
گر ز حبس باد قولنجت کند
چارمیخ معده آهنجت کند.؟
الکُلاّب؛ سکارآهنج. النباش؛ کفن آهنج. المنشال؛ گوشت آهنج. (دهار). || (اِ) آهنگ. عزم. اراده. قصد.
آفریده مردمان مر رنج را
پیشه کرده رنج جان آهنج را.رودکی.
آفرین بادا برآن شمشیر جان آهنج تو.
قطران.
بدست راد تو اندر حسام جان آهنج
بدان صفت که بود در میان بحر نهنگ.
کمال اسماعیل.
که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دم آهنج و در کینه ابر بلاست.فردوسی.
بدو گفت کای مردم بی بها
ببین آن دم آهنج نر اژدها.فردوسی.
بدو گفت شنگل که ما را بلاست
که بر بوم ما بر یکی اژدهاست
بخشکیّ و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنج را بشکرد.فردوسی.
شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یک ماه کرد آبخورد.نظامی.
گر ز حبس باد قولنجت کند
چارمیخ معده آهنجت کند.؟
الکُلاّب؛ سکارآهنج. النباش؛ کفن آهنج. المنشال؛ گوشت آهنج. (دهار). || (اِ) آهنگ. عزم. اراده. قصد.