مجن
[مِ جَن ن](1) (ع اِ) سپر. (دهار). سپر. ج، مَجانّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مِجَنَّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جُنَّه. تُرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای گه انداختن تیر آز
زرّ تو اندر کف زائر مجن.فرخی.
از تیرهای حادثات جهان
دولت گرفته پیش رویت مجن.فرخی.
گفتم موافقان را مهر و هواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن.فرخی.
پشت او و پای او و گوش او و گردنش
چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن.
منوچهری.
از نهیب تیرتان هر شب زمین
ز ابرتیره پیش روی آرد مجن.ناصرخسرو.
به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص418).
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته
و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن.
امیرمعزی.
این خطابت از دو معنی چون برون آید همی
گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن(2).
سنائی (دیوان چ مصفا ص 276).
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بدان قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود تراعنا و محن.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن.مولوی.
خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن
خواه ملک و خانه و فرزند و زن.
مولوی.
|| قَلَبَ مِجَنَّهُ؛ بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد).
-امثال: قلب له ظهرالمجن ؛ یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را دربارهء آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
|| حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح [ وُ / وِ ](3). (از اقرب الموارد). || کمربند چرمین. (ناظم الاطباء).
(1) - در شعر فارسی غالباً به تخفیف نون مِجَن تلفظ شود.
(2) - مجن و نجم مقلوب یکدیگرند.
(3) - وشاح، حمیل یعنی دو رشتهء منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند یا آن دوالی است پهن و مرصع به جواهر رنگارنگ. (منتهی الارب).
ای گه انداختن تیر آز
زرّ تو اندر کف زائر مجن.فرخی.
از تیرهای حادثات جهان
دولت گرفته پیش رویت مجن.فرخی.
گفتم موافقان را مهر و هواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن.فرخی.
پشت او و پای او و گوش او و گردنش
چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن.
منوچهری.
از نهیب تیرتان هر شب زمین
ز ابرتیره پیش روی آرد مجن.ناصرخسرو.
به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص418).
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته
و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن.
امیرمعزی.
این خطابت از دو معنی چون برون آید همی
گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن(2).
سنائی (دیوان چ مصفا ص 276).
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بدان قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود تراعنا و محن.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن.مولوی.
خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن
خواه ملک و خانه و فرزند و زن.
مولوی.
|| قَلَبَ مِجَنَّهُ؛ بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد).
-امثال: قلب له ظهرالمجن ؛ یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را دربارهء آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
|| حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح [ وُ / وِ ](3). (از اقرب الموارد). || کمربند چرمین. (ناظم الاطباء).
(1) - در شعر فارسی غالباً به تخفیف نون مِجَن تلفظ شود.
(2) - مجن و نجم مقلوب یکدیگرند.
(3) - وشاح، حمیل یعنی دو رشتهء منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند یا آن دوالی است پهن و مرصع به جواهر رنگارنگ. (منتهی الارب).