مجلد
[مُ جَلْ لَ] (ع ص) مقداری است از بار معلوم الکیل و الوزن. (منتهی الارب) (آنندراج). مقداری از بار که وزن و کیل آن معلوم باشد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || عظم مجلد؛ استخوان که بجز پوست چیز دیگر بر وی نمانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || فرس مجلد؛ اسبی که از زدن و تازیانه نترسد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب سخت در تازیانه خوردن. (ناظم الاطباء). || کتاب جلد بسته شده. (آنندراج). کتاب جلد کرده شده. (ناظم الاطباء). جلد شده. پوست کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) هر چند جزو از کتاب که لایق جلد کردن جداگانه باشد. (ناظم الاطباء). یک جلد کتاب و رساله: ده مجلد، ده کتاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این پیش در این مجلد بیاورده ام که چون امیرمسعود رضی الله عنه از غزنین قصد بلخ کرد، بوسهل زوزنی ... فسادی کرده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). در آخر مجلد ششم بگفته ام که امیرغرهء ماه جمادی الاول سنهء اثنی و عشرین و اربعمائه از باغ به کوشک عبدالاعلی باز آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). و این قصه پس از این در مجلد هفتم بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). در مجلد پنجم بیاوردم که امیر مسعود رضی الله عنه در بلخ آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). پس شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت. (چهارمقاله ص 78). هزار مجلد شرح این نامه است بلکه زیادت و مجملش بغایت هویدا و روشن است و محتاج شرح نیست. (چهارمقاله ص 38). || ابن خلکان گوید مجلد ده ورقه است و اگر قول ابن الندیم را که گوید هر ورقه ده سطر است بر این مزید کنیم هر مجلد صد سطر خواهد بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).