مجزا
(1) [مُ جَزز] (ع ص) پاره پاره کرده شده و جزوجزو و علی حده کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جزءجزءشده و جداشده. (ناظم الاطباء). تجزیه شده. این کلمه هم مانند «مبرا» به الف باید نوشته شود نه به یاء زیرا الف آن در اصل همزه بوده است. بنابراین نوشتن آن به صورت «مجزی» درست نیست. (از نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز سال اول شمارهء 10) :
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.خاقانی.
خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریز
بر خاک اختران مجزا برافکند.خاقانی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.خاقانی.
چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوا
اینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
خاقانی.
- مجزا شدن؛ جدا شدن.
- مجزا کردن؛ جدا کردن. (ناظم الاطباء).
(1) - رسم الخط از مُجَزَّأ عربی در فارسی است. و رجوع به مجزأ شود.
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.خاقانی.
خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریز
بر خاک اختران مجزا برافکند.خاقانی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.خاقانی.
چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوا
اینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
خاقانی.
- مجزا شدن؛ جدا شدن.
- مجزا کردن؛ جدا کردن. (ناظم الاطباء).
(1) - رسم الخط از مُجَزَّأ عربی در فارسی است. و رجوع به مجزأ شود.