مثلاً
[مَ ثَ لَنْ] (ع ق) بطور مثال و تمثیل. (ناظم الاطباء). فی المثل. بمثل. از برای مثل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل : و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطهء پرگار باشد دکهء انباشته برآورده است. (فارسنامهء ابن البلخی ص138). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد. (کلیله و دمنه). مثلاً چون کوهی که عرادهء رعد ... و تیر پران بارانش رخنه ای نکند. (مرزبان نامه).