مثل
[مُ ثُ] (ع اِ) جِ مثال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مثال شود. || اصنام عقلیه. طلسمات عقلیه. امثلهء علیا. ارباب انواع. صواحب الطلسمات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل اصنام حیوانیه؛ در فلسفهء اشراق مراد رب النوع حیوان است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
- مثل افلاطونی(1)؛ اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها تعلق نمی گیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق می گیرد عالم معقولات است به این معنی که هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و غیرها اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونهء کامل اوست و به حواس درک نمی شود و تنها عقل آن را درمی یابد و آن را در زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است و حکمای ما مثال(2)خوانده اند مثلاً می گویند مثال انسان یا انسان فی نفسه(3) و مثال بزرگی و مثال برابری و مثال دویی یا مثال یگانگی و مثال شجاعت و مثال عدالت و مثال زیبایی یعنی آنچه به خودی خود به ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجهء کمال و بطور کلی انسانیت است یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی یا دوئی یا شجاعت یا عدالت یا زیبایی است پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی، و افرادی که به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان و فانی اند و فقط پرتوی از مثل (جمع مثال) خود می باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه و وجودشان بواسطهء بهره ای است که از مثل یعنی حقیقت خود دارند هر چه بهرهء آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند و این رأی را به تمثیلی بیان کرده که معروف است و آن این است که دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند و روی آنها به سوی بشن مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است، کسانی پشت دیوار گذر می کنند و چیزهایی با خود دارند که بالای دیوار برآمده و سایهء آنها بربشن مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد، اسیران سایه ها می بینند و گمان حقیقت می کنند و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است و آن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره درآیند. پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که بسبب روشنایی آتش می بینند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت اند و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوهء عقل و به سلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند کرد. پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آن را که عامه درک می کنند مجاز می داند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده است که عالم ظاهر حقیقت ندارد اما عدم هم نیست نه بود است نه نبود بلکه نمود است. (از سیر حکمت در اروپا تألیف محمد علی فروغی ص18 و 19). و رجوع به همین مأخذ شود.
- مثل خیالی (خیالیه)؛ همان مثل معلقه است که از آنها تعبیر به مثل حسیه هم شده. (فرهنگ علوم عقلی تألیف دکترسجادی). و رجوع به ترکیب مثل معلق (معلقه) شود.
- مثل عقلی (عقلیه)؛ مثل نوریه را صدرالدین شیرازی مثل عقلیه نامیده است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
و رجوع به ترکیب مثل نوری (نوریه) شود.
- مثل معلق (معلقه)؛ در فلسفهء صدرالدین گاهی از این اصطلاح تعبیر به خیال منفصل شده به مناسبت آنکه مانند صور مرتسمه در خیال است که وجود آنها وجود شبحی است و از آن جهت تعبیر به اشباح معلقه هم شده است. در هر حال مراد از مثل معلقه عالم اشباح است و از آن جهت موصوف به اشباح اند که نمونهء اجسام اند و ظل و مثل نوریه اند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
- مثل نوری (نوریه)؛ مراد همان مثل عقلانی و به قول شیخ اشراق همان مثل نوریهء افلاطونی و صور علمیهء حق تعالی است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
.
(فرانسوی)
(1) - Les Idees Platoniques .
(فرانسوی)
(2) - Idee .
(فرانسوی)
(3) - L'homme de soi
- مثل اصنام حیوانیه؛ در فلسفهء اشراق مراد رب النوع حیوان است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
- مثل افلاطونی(1)؛ اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و عوارضند و گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها تعلق نمی گیرد بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق می گیرد عالم معقولات است به این معنی که هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و غیرها اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونهء کامل اوست و به حواس درک نمی شود و تنها عقل آن را درمی یابد و آن را در زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است و حکمای ما مثال(2)خوانده اند مثلاً می گویند مثال انسان یا انسان فی نفسه(3) و مثال بزرگی و مثال برابری و مثال دویی یا مثال یگانگی و مثال شجاعت و مثال عدالت و مثال زیبایی یعنی آنچه به خودی خود به ذات خویش و مستقلاً و مطلقاً و به درجهء کمال و بطور کلی انسانیت است یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی یا دوئی یا شجاعت یا عدالت یا زیبایی است پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد و آن یکی است مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مکان و ابدی و کلی، و افرادی که به حس و گمان ما در می آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان و فانی اند و فقط پرتوی از مثل (جمع مثال) خود می باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه و وجودشان بواسطهء بهره ای است که از مثل یعنی حقیقت خود دارند هر چه بهرهء آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند و این رأی را به تمثیلی بیان کرده که معروف است و آن این است که دنیا را تشبیه به مغاره ای نموده که تنها یک منفذ دارد و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیرند و روی آنها به سوی بشن مغاره است و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته و میان آنها و آتش دیواری است، کسانی پشت دیوار گذر می کنند و چیزهایی با خود دارند که بالای دیوار برآمده و سایهء آنها بربشن مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می افتد، اسیران سایه ها می بینند و گمان حقیقت می کنند و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است و آن را نمی توانند دریابند مگر اینکه از زنجیر رهایی یافته از مغاره درآیند. پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند و سایه هایی که بسبب روشنایی آتش می بینند چیزهایی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار می شود و لیکن آن چیزها هم مانند سایه ها بی حقیقت اند و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوهء عقل و به سلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند کرد. پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آن را که عامه درک می کنند مجاز می داند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده است که عالم ظاهر حقیقت ندارد اما عدم هم نیست نه بود است نه نبود بلکه نمود است. (از سیر حکمت در اروپا تألیف محمد علی فروغی ص18 و 19). و رجوع به همین مأخذ شود.
- مثل خیالی (خیالیه)؛ همان مثل معلقه است که از آنها تعبیر به مثل حسیه هم شده. (فرهنگ علوم عقلی تألیف دکترسجادی). و رجوع به ترکیب مثل معلق (معلقه) شود.
- مثل عقلی (عقلیه)؛ مثل نوریه را صدرالدین شیرازی مثل عقلیه نامیده است. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
و رجوع به ترکیب مثل نوری (نوریه) شود.
- مثل معلق (معلقه)؛ در فلسفهء صدرالدین گاهی از این اصطلاح تعبیر به خیال منفصل شده به مناسبت آنکه مانند صور مرتسمه در خیال است که وجود آنها وجود شبحی است و از آن جهت تعبیر به اشباح معلقه هم شده است. در هر حال مراد از مثل معلقه عالم اشباح است و از آن جهت موصوف به اشباح اند که نمونهء اجسام اند و ظل و مثل نوریه اند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی).
- مثل نوری (نوریه)؛ مراد همان مثل عقلانی و به قول شیخ اشراق همان مثل نوریهء افلاطونی و صور علمیهء حق تعالی است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی).
.
(فرانسوی)
(1) - Les Idees Platoniques .
(فرانسوی)
(2) - Idee .
(فرانسوی)
(3) - L'homme de soi