متمکن
[مُ تَ مَکْ کِ] (ع ص) جاگیر. (منتهی الارب). جاگیرنده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و خست جبلی در نهادش متمکن. (گلستان).
که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل
درست باز نیابد حساب پرگارش.
سعدی.
|| برپای. || ساکن و مقیم و متوطن و باشنده. (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا : چون ناصرالدین از وقعهء طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن(1) بنشست خبر حادثه ابوعلی و اصحاب او برسید. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177). || بامکنت و باثروت. (ناظم الاطباء). دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح نحوی) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل. (غیاث) (آنندراج). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را «متمکن امکن» خوانند و «غیر متمکن» آن که مبنی باشد. (منتهی الارب). اسم متمکن، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این. و ظرف متمکن، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک و ظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگر بطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم و لیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. (ناظم الاطباء).
- متمکن شدن؛ جایگیر شدن : چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم. (کلیله و دمنه). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعدهء معهود و رسم مألوف باز رفت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54 - 55). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. (گلستان). و به مرتبهء بالاتر از آن متمکن شد. (گلستان).
- متمکن گردانیدن؛ جایگیر گردانیدن :متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218).
- متمکن گردیدن؛ جای گزین گردیدن : و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد. (کلیله و دمنه).
- متمکن گشتن؛ جایگیر شدن : و چون اپرویز در پادشاهی متمکن گشت مردی بود داهی، جلد، هرمز نام و این را در سر نزدیک خاقان فرستاد. (فارسنامهء ابن البلخی ص 102). در خدمت امیرنوح بن منصور متمکن گشت. (چهارمقاله ص 24). چون رستم را از مدد و معاونت مقر خالی یافت بر سر او تاختن آورد و او را از ولایت بیرون کرد... و اصفهبد به ولایت خویش متمکن گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269).
- متمکن ماندن؛ جایگیر ماندن. متوقف شدن : یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند. (گلستان).
(1) - بمعنی قبل نیز تواند بود.
که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل
درست باز نیابد حساب پرگارش.
سعدی.
|| برپای. || ساکن و مقیم و متوطن و باشنده. (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا : چون ناصرالدین از وقعهء طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن(1) بنشست خبر حادثه ابوعلی و اصحاب او برسید. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177). || بامکنت و باثروت. (ناظم الاطباء). دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح نحوی) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل. (غیاث) (آنندراج). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را «متمکن امکن» خوانند و «غیر متمکن» آن که مبنی باشد. (منتهی الارب). اسم متمکن، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این. و ظرف متمکن، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک و ظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگر بطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم و لیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. (ناظم الاطباء).
- متمکن شدن؛ جایگیر شدن : چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم. (کلیله و دمنه). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعدهء معهود و رسم مألوف باز رفت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54 - 55). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. (گلستان). و به مرتبهء بالاتر از آن متمکن شد. (گلستان).
- متمکن گردانیدن؛ جایگیر گردانیدن :متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218).
- متمکن گردیدن؛ جای گزین گردیدن : و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد. (کلیله و دمنه).
- متمکن گشتن؛ جایگیر شدن : و چون اپرویز در پادشاهی متمکن گشت مردی بود داهی، جلد، هرمز نام و این را در سر نزدیک خاقان فرستاد. (فارسنامهء ابن البلخی ص 102). در خدمت امیرنوح بن منصور متمکن گشت. (چهارمقاله ص 24). چون رستم را از مدد و معاونت مقر خالی یافت بر سر او تاختن آورد و او را از ولایت بیرون کرد... و اصفهبد به ولایت خویش متمکن گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269).
- متمکن ماندن؛ جایگیر ماندن. متوقف شدن : یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند. (گلستان).
(1) - بمعنی قبل نیز تواند بود.