اسامه
[اُ مَ] (اِخ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدوله مجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعهء شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل آنجا که یاد واردین بخود را می آورد ذکر او کرده و ویرا ستوده و مقاطیعی از شعر او نقل کرده است. و عماد کاتب نیز در خریده نام او می آرد و بعد از ثناء بر وی میگوید: اسامه در دمشق سکونت گرفت و بدانسان که کریم را از خانه برانند وی را از دمشق راندند(1) و از این رو بروزگار الحافظ به مصر شد و در آنجا تا زمان صالح بن رزیک چون امیری در نهایت اکرام و اعزاز ببود و سپس بشام بازگشت و هم بدمشق اقامت گزید و بدانجا تا زمان ملک سلطان صلاح الدین اقامت کرد و در این وقت که عمر او از هشتاد گذشته بود سلطان صلاح الدین خواهش دیدار او کرد و بعض دیگر گفته اند که قدوم او به مصر در ایام ظافربن حافظ بود در دورهء وزارت عادل بن سَلاّر و عادل در حق وی نیکوئی کرد و به کار گماشت تا آنگاه که وزیر بقتل رسید. ابن خلکان گوید سپس من جزئی بخط اسامه دیدم خطاب به رشیدبن زبیر تا رشید آنرا به کتاب الجنان الحاق کند و در آنجا نوشته بود که در این وقت که سال بر 541 ه . ق. است بمصر باشم و از این نوشته معلوم میشود که اسامه در ایام رشیدبن الزبیر تا گاه کشته شدن عادل بن سَلاّر در مصر بوده است، چه خلافی در این نیست که او هنگام قتل عادل بدانجا حاضر بود و او را در دو جزء دیوان شعریست که میان مردم متداول است و من دیوان را بخط خود اسامه دیدم و از آن نقل کردم:
لاتستعر جلد اعلی هجرانهم
فقواک تضعف عن صدود دائم
و اعلم بأَنّک اِن رجعت الیهم
طوعاً و الا عُدتَ عوده راغم.
و قطعهء زیرین را در حق ابن طلیب مصری آنگاه که خانهء او بسوخت گوید:
انظر الی الایام کیف تسوقنا
قسراً الی الاقرار بالاقدار
مااوقد ابن طلیب قطّ بداره
ناراً و کان خرابها بالنار.
و هم ابن منقذ راست که از ضعف خویش شکایت کند:
فاعجب بضعف یدی عن حملها قلماً
من بعد حطم القنا فی لبّه الاسد.
و هم او راست در جواب ابیاتی که پدر وی مرشد بدو نوشته است:
و مااشکو تلوّنَ اهل ودّی
ولو اجدت شکیتهم شکوت
مللت عتابهم و یئست منهم
فماارجوهم فیمن رجوت
اذا ادمت قوارضهم فؤادی
کظمت علی اذاهم و انطویت
و رحتُ علیهم طلق المحیا
کأنّی ماسمعت و لارأیت
تجنوا لی ذنوباً ماجنتها
یدای و لاامرت و لانهیت
و لا والله مااضمرت غدراً
کما قد اظهروه و لانویت
و یوم الحشر موعدنا و تبدو
صحیفه ما جنوه و ما جنیت.
و او را دو بیت است بهمین رویّ و وزن خطاب ببعض اهل بیت خویش و آن دو در غایت رقت و حسن باشند:
شکی الم الفراق الناس قبلی
و روّع بالنوی حیّ و میت
و اما مثل ما ضَمَّتْ ضلوعی
فانّی ماسمعت و لارأیت.
عماد کاتب گوید من از دیرباز آرزوی دیدار اسامه بن مرشد می کردم تا آنکه بصفر سال 71 به زیارت او نائل آمدم و از مولد او پرسیدم گفت یکشنبهء 27 جمادی الاَخره سال بر 488. و وفات او بشب سه شنبه 23 رمضان سال 584 ه . ق. بدمشق بود و تن او فردا در شرقی کوه قاسیون بخاک سپردند. ابن خلکان گوید من قبر او را دیدم و چیزی از قرآن بر سر گور او خواندم و برای او طلب رحمت کردم. و پدر او ابواسامه مرشد بسال 531 ه . ق. درگذشته است. (ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 66 ، 68).
یاقوت در معجم الادباء آرد: اُسامه بن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذبن محمد بن منقذبن نصربن هاشم بن سوار(2)بن زیادبن رغیب(3)بن مکحول بن عمر بن الحارث بن عامربن مالک بن ابی مالک بن عوف بن کنانه بن بکربن عذره بن زید اللاّت بن رفیده بن ثوربن کلب بن وبره بن ثعلب بن حلوان بن عمران(4)بن قضاعه بن مالک بن حمیربن مره بن زیدبن مالک بن حمیربن سبابن یشجب بن یعرب بن قحطان. یاقوت گوید اسامه نسب خود را چنین ذکر کرده است و با آنچه که ابن الکلبی در این باب آرد اندکی اختلاف دارد. وی مکنی به ابی اسامه و ابی المظفر، و ملقب به مؤیدالدوله مجدالدین(5) و از بزرگان امراء بنی منقذ و اشعر شعراء این قوم است. ابوعبدالله محمد بن محمد بن حامد، عمادالدین اصفهانی، در کتاب خریده القصر و فریده العصر، ذکر او آورده و پس از ستایش بسیار گوید بنومنقذ، شیزر را، که قلعه ایست نزدیک حماه، پیوسته مالک و بحصانت آن معتصم و بمناعتش ممتنع بودند تا زلزلهء سنهء پنجاه و اند(6) روی داد و این قلعه ویران گردید. در این هنگام نورالدین محمودبن زنگی بر این خاندان غلبه کرد و قلعه را متصرف شد و باز آنرا بساخت و بنومنقذ پراکنده شدند. ابن عساکر گوید: اسامه مرا گفت مولد من بسال 488 بوده است، و نیز گوید که او در سنهء 532 ه . ق. بدمشق آمد و در 23 رمضان(7) سنهء 584 ه . ق. وفات کرد و در جبل قاسیون(8) مدفون شد. عمادالدین اصفهانی گوید: «و اسامه کاسمه فی قوه نثره و نظمه، یلوح من کلامه اماره الاماره. و یؤسس بیت قریضه عماره العبارد، حلوالمجالسه، حالی المساجله، ندی الندی بماءالفکاهه، عالی النجم فی سماءالنباهه، معتدل التصاریف، مطبوع التصانیف، اسکنه عش الغوطه، دمشق المغبوطه. ثم نبت به کما تنبو الدار بالکریم(9) فانتقل الی مصر فبقی بها مؤمراً مشاراً الیه بالتعظیم، الی ایام ابن رزیک فعاد الی الشام و سکن دمشق مخصوصاً بالاحترام حتی اخذت شیزر من اهله و رشقهم صرف الزمان بنبله و رماه الحدثان الی حصن کیفا مقیماً بها فی ولده، مؤثراً لها علی بلده. حتی اعاد الله دمشق الی سلطنه الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب سنه 570 و لم یزل مشغوفاً بذکره، مشتهراً باشاعه نظمه و نثره. و الامیر العضد مرهف ولد الامیر مؤیدالدوله جلیسه و ندیمه و انیسه (قال مؤلف هذا الکتاب و قد رأیت انا العضد هذا بمصر عند کونی بها فی سنتی 611 و 612 و انشدنی شیئاً من شعره و شعر والده). فاستدعاه الی دمشق یعنی مؤیدالدوله و هو شیخ قد جاوز الثمانین. و انشدنی العامری من شعره باصفهان و کنت اتمنی لقیاه. و اشیم علی البعد حیاه. حتی لقیته فی صفر سنه 71 بدمشق و سألته عن مولده فقال ولدت فی 27 من جمادی الاَخر سنه 488 و انشدنی لنفسه البیتین اللذین سارا له فی قلع ضرسه:
و صاحب لااملّ الدهر صحبته
یشقی(10) لنفعی و یسعی سعی مجتهد
لم القه مذ تصاحبنا فحین بدا
لناظریّ افترقنا فرقه الابد(11).
و نیز عماد اصفهانی گوید: اسامه از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
قالوا نهته الاربعون عن الصبی
و اخوالمشیب یحور ثمه یهتدی
کم حار فی لیل الشباب فدله
صبح المشیب علی الطریق الاقصد
و اذا عددت سنی ثم نقصتها
زمن الهموم فتلک ساعه مولدی.
یاقوت گوید: این سخنی نیکو و معنیی لطیف است اما او معنی بیت دوم را از این گفتهء ابن الرومی گرفته است:
کفی بسراج الشیب فی الرأس هادیا
الی من اضلته المنایا لیالیا
فکان کرامی اللیل یرمی فلایری
فلما اضاء الشیب شخصی رمانیا.
و معنی بیت اخیر را از این گفتهء ابی فراس بن حمدان، که در مزدوجهء اوست اخذ کرده است:
ما العمر ما طالت به الدهور
العمر ما تم به السرور
ایام عزی و نفاذ امری
هی التی احسبها من عمری
لو شئت مما قد قللن جداً
عددت ایام السرور عدا.
و گفتهء اسامه در این معنی ابلغ باشد و نیز عماد گوید که از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
لم یبق لی فی هواکم اربُ
سلوتکم و القلوب تنقلب
اوضحتم لی سبل السُّلُوّ و قد
کانت لی الطرق عنه تنشعب
الام دمعی من هجرکم سرب
قانٍ و قلبی من غدرکم یجب
ان کان هذا لان تعبدنی ال
حبّ فقد اعتقتنی الریب
احببتکم فوق ما توهمه النْ
ناس و خنتم اضعاف ما حسبوا.
و نیز او راست:
یا دهر ما لک لایَصُدْ-
دک عن مساءتی العتاب
امرضت من اهوی و یأ-
بی ان امرّضه الحجاب
لو کنت تنصف کانت الـ
امراض لی و له الثواب.
این معنی را از این گفتهء شاعر گرفته است:
یا لیت علته لی غیر ان له
اجرالمریض و ابی غیر مأجور.
عماد اصفهانی گوید آنچه از شعر او آوردم از تاریخ سمعانی نقل کرده ام. و چون بدمشق رفتم و صحبت وی دریافتم بدو گفتم: آیا تو را معنی مبتکر در امر پیری باشد؟ وی این بیتها انشاد کرد:
لو کان صدّ معاتبا و مغاضبا
ارضیته و ترکت خدّی شائبا
لکن رأی تلک النضاره قد ذوت
لما غدا ماءالشبیبه ناضبا
و رأی النهی بعد الغوایه صاحبی
فثنی العنان یریغ غیری صاحبا
و ابیه ما ظلم المشیب فانه
املی فقلت عساه عنی راغبا
انا کالدجی لما تناهی عمره
نشرت له ایدی الصباح ذوائبا.
و نیز از شعر اوست، در باب محبوسی:
حبسوک و الطیر النواطق انما
حبست لمیزتها علی الانداد
و تهیبوک و انت مودع سجنهم
و کذا السیوف تهاب فی الاغماد
ما الحبس دار مهانه لذوی العلی
لکنه کالغیل للاَساد.
و نیز او راست در باب شمع:
انظر الی حسن صبرالشمع یظهرللرْ-
ـرائین نوراً و فیه النار تستعر
کذا الکریم تراه ضاحکاً جذلاً
و قلبه بدخیل الغم منفطر.
و هم او راست:
نافقت دهری فوجهی ضاحک جذل
طلق و قلبی کئیب مکمد باک
و راحه القلب فی الشکوی و لذتها
لو امکنت لاتساوی ذله الشاکی.
و از اوست:
لئن غض دهر من جماحی او ثنی
عنانی او زلت باخمصی النعل
تظاهر قوم بالشمات جهاله
و کم احنه فی الصدر ابرزها الجهل
و هل انا الا السیف فلل حده
قراع الاعادی ثم ارهفه الصقل.
و نیز او راست:
لاتحسدن علی البقاء معمراً
فالموت ایسر ما یؤول الیه
و اذا دعوت بطول عمر لامری ءٍ
فاعلم بانک قد دعوت علیه.
عماد گوید: بیتی ازآن وزیر مغربی را در وصف خفقان قلب و تشبیه آن بسایهء رایتی که باد آنرا بجنبش درآورده بخواند و آن بیت این است:
کأنّ قلبی اذا عنَّ ادّکارکم
ظل اللواء علیه الریح تخترق.
و امیر مؤیدالدوله، اسامه، مرا گفت قلب خافق(12) را در اشعار خود تشبیه کرده ام و در آن راه مبالغت پیموده و از معنی شعر وزیر مغربی برتر رفته ام:
احبابنا کیف اللقاء و دونکم
عنَّ(13) المهامه و الفیافی الفیح
ابکیتم عینی دماً لفراقکم
فکأنما انسانها(14) مجروح
و کأن قلبی حین یخطر ذکرکم
لهب الضرام تعاورته الریح.
او را گفتم: صدقت فان المغربی قصد تشبیهه خفقان القلب و انت شبهت القلب الواجب باللهیب و خفقانه باضطرابه عند اضظرامه لتعاورالریح فقد اربیت علیه. و از گفته های زمان جوانی خود آنگاه که پای بند خیال بوده، نیز مرا انشاد کرد:
ذکر الوفاء خیالک المنتاب
فالمّ و هو بودنا مرتاب
نفسی فداؤک من حبیب زائر
متعتب عندی له الاعتاب
ودی کعهدک و الدیار قریبه
من قبل ان تتقطع الاسباب
ثبت فلاطول الزیاره ناقص
منه و لیس یزیده الاغباب
حظر الوفاء علیَّ هجرک طائعاً
و اذا اقتسرت فما علی عتاب.
عماد گوید: نزد الملک الناصر، صلاح الدین، یوسف بن ایوب، آنگاه که به بازی شطرنج مشغول بود، گرد آمدیم و اسامه بدانجا دو بیتی را که در باب شطرنج گفته بود انشاد کرد:
اُنظُر الی لاعب الشطرنج یجمعها
مغالباً ثم بعد الجمع یرمیها
کالمرء یکدح للدنیا و یجمعها
حتی اذا مات خلاها و ما فیها.
و از اشعار خود، دربارهء نورالدین محمود، رحمه الله، این قطعه انشاد کرد:
سلطاننا زاهد و الناس قد زهدوا
له فکلّ علی الخیرات منکمش
ایامه مثل شهرالصوم خالیه
من المعاصی و فیها الجوع و العطش.
و نیز از گفته های خویش قطعهء ذیل بخواند:
أ أحبابنا هلا سبقتم بوصلنا
صروف اللیالی قبل ان نتفرقا
تشاغلتم بالهجر و الوصل ممکن
و لیس الینا للحوادث مرتقا
کأنا اخذنا من صروف زماننا
أماناً و من جورالحوادث موثقا.
و هم او گوید:
قمر اذا عاینته شغفاً به
غرس الحیاء بوجنتیه شقیقا
و تلهبت خجلاً فلولا ماؤها
مترقرقاً فیه لصار حریقا
و ازورّ عنی مطرقاً فاضلنی
ان اهتدی نحو السلو طریقا
فلیلحنی من شاء فیه فصبوتی
بهواه سکر لست منه مفیقا.
پسر وی، ابوالفوارس مرهف، نامه ای بدست خواهنده ای، به حصن کیفا بدو فرستاد و در این وقت اسامه را انجام آن خواهش میسر نبود، در جواب نامه بپسر خویش نوشت:
اباالفوارس مالاقیت من زمنی
اشد من قبضه کفی عن الجود
رأی سماحی بمنزور تجانف لی(15)
عنه وجودی به فاجتاح موجودی
فصرت ان هزنی جانٍ تعود ان
یجنی ندای رآنی یابس العود.
و نیز او راست:
سقوف الدور فی خربرت(16) سود
کستها النار اثواب الحداد
فلاتعجب اذا ارتفعت علینا
فللحظ اعتناء بالسواد
بیاض العین یکسوها جمالاً
و لیس النور الا فی السواد
و نورالشیب مکروه و تهوی
سوادالشعر اصناف العباد
و طرس الخط لیس یفید علماً
و کل العلم فی وشی المداد.
و او راست در مدح صلاح الدین:
هو من عرفت فلو عصاه نهاره
لرماه نقع جیوشه بالغَیْهَب.
عماد گوید که اسامه از من خواست که امری را برای او، پیش الملک الناصر صلاح الدین، انجام کنم و در نامه ای که مرا بر انجام آن کار برمی انگیخت نوشت:
عمادالدین مولانا جواد
مواهبه کمنهل السحاب
یحکم فی مکارمه الامانی
ولو کلفته ردالشباب
و عذرک فی قضا شغلی قضاء
یصرفه فما عذرالجواب(17).
و مؤیدالدوله اسامه را تصانیفی نیکوست و از آن جمله است: کتاب القضاء و کتاب الشیب و الشباب، که آنرا برای پدر خود تألیف کرده است، و کتاب ذیل یتیمه الدهر ثعالبی و کتاب تاریخ ایامه، و کتاب فی اخبار اهله و یاقوت گوید من آنرا دیده ام. عماد گوید: این اشعار را، بعد از رفتن به مصر، در روزگار بنی الصوفی به دمشق فرستاد، و در آن به این خاندان اشارت کند:(18)
وَلّوا فلما رجونا عدلهم ظلموا
فلیتهم حکموا فینا بما علموا
مامرّ یوماً بفکری مایریبهم
و لا سعت بی الی ماساءهم قدم
و لااضعت لهم عهداً و لااطلعت
علی ودائعهم(19) فی صدری التهم
محاسنی منذ ملونی باعینهم
قذی و ذکری فی آذانهم صمم
و بعد لو قیل لی ماذا تحب و ما
تختار من(20) زینه الدنیا لقلت هم
هم مجال الکری من مقلتی و من
قلبی محل المنی جاروا او اجترموا
تبدلوا بی و لاابغی بهم بدلا
حسبی بهم(21) انصفوا فی الحکم ام ظلموا
یا راکبا تقطع البیداء همته
و العیس تعجز عما تدرک الهمم
بلغ امیری معین الدین مألکه
من نازح الدار لکن ودّه امم
هل فی القضیه یا من فضل دولته
و عدل سیرته بین الوری علم
تضیع واجب حقی بعدما شهدت
به النصیحه و الاخلاص و الخدم
اذا نهضت الی مجد تؤثله
تقاعدوا و اذا شَیَّدْته هدموا
و ان عرتک من الایام نائبه
فکلهم للذی یبکیک یبتسم
و کل من ملت عنه قربوه و من
والاک فهو الذی یقصی و یهتضم
این الحمیه و النفس الابیه اذ
ساموک(22) خطه خسف عارها یصم
هلا انفت حیاءً او محافظه
من فعل ما انکرته العرب و العجم
اسلمتنا و سیوف الهند مغمده
و لم یروّ سنان السمهری دم
و کنت احسب من والاک فی حرم
لایعتریه به شیب و لاهرم
و ان جارک جار للسموءل لا
یخشی الاعادی و لاتغتاله النقم
هبنا جنینا ذنوباً لایکفرها
عذر فماذا جنی الاطفال و الحرم.
و از آن قصیده است:
لکن رأیک ادناهم و ابعدنی
فلیت انّا بقدرالحب نقتسم
و لاسخطت بعادی اذ رضیت به
و لا لجرح اذا ارضاکم الَم
تعلقت بحبال الشمس منک یدی
ثم انثنت و هی صفر ملؤها ندم
لکن فراقک آسانی و اسفنی
ففی الجوانح نار منه تضطرم
فاسلم فماعشت لی فالدهر طوع یدی
و کلما نالنی من بؤسه نعم.
و نیز او راست:
اِلق الخطوب اذا طرق
ن بقلب محتسب صبور
فسینقضی زمن الهمو -
م کما انقضی زمن السّرور
فمن المحال دوام حا -
ل فی مدی العمر القصیر.
وفات اسامه بعد از سنهء 580 ه . ق. بوده است. رجوع به معجم الادباء چ احمد فرید رفاعی ج 5 صص188 - 245 شود. و نیز او راست: کتاب البدیع فی علوم الشعر و کتاب الاعتبار و ازهار الانهار و دیوانی در دو مجلد. (کشف الظنون). رجوع به فهرست عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی، ذیل مؤید الدوله و معجم المطبوعات شود.
(1) - در متن ابن خلکان: سکن دمشق ثم نبت به کما تنبو الدار بالکریم. و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 74 شود. دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: نبو؛ Repousser. rejeter.و نبت به بغداد کعاده البلاد بذوی فضلها، مثلی است لیکن در جای دیگر یافته نشد.
(2) - فی کتاب عمادالدین الاصفهانی (الذی نشره الاستاذ درنبورغ فی المجلد 19 من السلسله 2 من مطبوعات مدرسه اللغات الشرقیه الحیه ص 122): سرار. (مارگلیوث).
(3) - العماد: دعیب. (مارگلیوث).
(4) - العماد: بن الحسن بن قضاعه. (مارگلیوث).
(5) - در ص 256 معجم المطبوعات العربیه و السریه «مؤیدالدوله محب الدین» آمده است.
(6) - مقصود سنهء پانصد و پنجاه و اند است.
(7) - ابن خلکان گوید: «شب سه شنبه 23 رمضان».
(8) - ق: کاسیون. (مارگلیوث).
(9) - رجوع به ترجمهء اسامه منقول از ابن خلکان شود.
(10) - عند ابن عساکر (2 : 402): سعی. (مارگلیوث).
(11) - ابن خلکان در باب این دو بیت گوید: «و معنی غریب یصلح ان یکون لغزاً فی الضرس». (چ ایران ج1 ص 67).
(12) - ق: الخالق. (مارگلیوث).
(13) - العماد: عوض، و ابن عساکر: خوض. (مارگلیوث).
(14) -ابن عساکر: فکأنما انسانها بیدالفراق.
(15) - لعله: تجانف بی عنه وجودی لذاک اجتاح موجودی. (مارگلیوث).
(16) - خرتبرت اسم حصن فی اقصی دیاربکر فاسقط اسامه التاء ضروره قاله یاقوت فی معجم البلدان (2 : 417). (مارگلیوث).
(17) - لعله: الجذاب. (مارگلیوث).
(18) - العماد: فی زمان بنی الصوفی کتبها الی الامیر اتسز و یشیر الی بنی الصوفی. ق: فی ایام بنی الصوفی الیهم. (مارگلیوث).
(19) - العماد: ق: ودایهم. (مارگلیوث).
(20) - العماد: هواک من. (مارگلیوث).
(21) - العماد: هم. (مارگلیوث).
(22) - ق: ضاموک. (مارگلیوث).
لاتستعر جلد اعلی هجرانهم
فقواک تضعف عن صدود دائم
و اعلم بأَنّک اِن رجعت الیهم
طوعاً و الا عُدتَ عوده راغم.
و قطعهء زیرین را در حق ابن طلیب مصری آنگاه که خانهء او بسوخت گوید:
انظر الی الایام کیف تسوقنا
قسراً الی الاقرار بالاقدار
مااوقد ابن طلیب قطّ بداره
ناراً و کان خرابها بالنار.
و هم ابن منقذ راست که از ضعف خویش شکایت کند:
فاعجب بضعف یدی عن حملها قلماً
من بعد حطم القنا فی لبّه الاسد.
و هم او راست در جواب ابیاتی که پدر وی مرشد بدو نوشته است:
و مااشکو تلوّنَ اهل ودّی
ولو اجدت شکیتهم شکوت
مللت عتابهم و یئست منهم
فماارجوهم فیمن رجوت
اذا ادمت قوارضهم فؤادی
کظمت علی اذاهم و انطویت
و رحتُ علیهم طلق المحیا
کأنّی ماسمعت و لارأیت
تجنوا لی ذنوباً ماجنتها
یدای و لاامرت و لانهیت
و لا والله مااضمرت غدراً
کما قد اظهروه و لانویت
و یوم الحشر موعدنا و تبدو
صحیفه ما جنوه و ما جنیت.
و او را دو بیت است بهمین رویّ و وزن خطاب ببعض اهل بیت خویش و آن دو در غایت رقت و حسن باشند:
شکی الم الفراق الناس قبلی
و روّع بالنوی حیّ و میت
و اما مثل ما ضَمَّتْ ضلوعی
فانّی ماسمعت و لارأیت.
عماد کاتب گوید من از دیرباز آرزوی دیدار اسامه بن مرشد می کردم تا آنکه بصفر سال 71 به زیارت او نائل آمدم و از مولد او پرسیدم گفت یکشنبهء 27 جمادی الاَخره سال بر 488. و وفات او بشب سه شنبه 23 رمضان سال 584 ه . ق. بدمشق بود و تن او فردا در شرقی کوه قاسیون بخاک سپردند. ابن خلکان گوید من قبر او را دیدم و چیزی از قرآن بر سر گور او خواندم و برای او طلب رحمت کردم. و پدر او ابواسامه مرشد بسال 531 ه . ق. درگذشته است. (ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 66 ، 68).
یاقوت در معجم الادباء آرد: اُسامه بن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذبن محمد بن منقذبن نصربن هاشم بن سوار(2)بن زیادبن رغیب(3)بن مکحول بن عمر بن الحارث بن عامربن مالک بن ابی مالک بن عوف بن کنانه بن بکربن عذره بن زید اللاّت بن رفیده بن ثوربن کلب بن وبره بن ثعلب بن حلوان بن عمران(4)بن قضاعه بن مالک بن حمیربن مره بن زیدبن مالک بن حمیربن سبابن یشجب بن یعرب بن قحطان. یاقوت گوید اسامه نسب خود را چنین ذکر کرده است و با آنچه که ابن الکلبی در این باب آرد اندکی اختلاف دارد. وی مکنی به ابی اسامه و ابی المظفر، و ملقب به مؤیدالدوله مجدالدین(5) و از بزرگان امراء بنی منقذ و اشعر شعراء این قوم است. ابوعبدالله محمد بن محمد بن حامد، عمادالدین اصفهانی، در کتاب خریده القصر و فریده العصر، ذکر او آورده و پس از ستایش بسیار گوید بنومنقذ، شیزر را، که قلعه ایست نزدیک حماه، پیوسته مالک و بحصانت آن معتصم و بمناعتش ممتنع بودند تا زلزلهء سنهء پنجاه و اند(6) روی داد و این قلعه ویران گردید. در این هنگام نورالدین محمودبن زنگی بر این خاندان غلبه کرد و قلعه را متصرف شد و باز آنرا بساخت و بنومنقذ پراکنده شدند. ابن عساکر گوید: اسامه مرا گفت مولد من بسال 488 بوده است، و نیز گوید که او در سنهء 532 ه . ق. بدمشق آمد و در 23 رمضان(7) سنهء 584 ه . ق. وفات کرد و در جبل قاسیون(8) مدفون شد. عمادالدین اصفهانی گوید: «و اسامه کاسمه فی قوه نثره و نظمه، یلوح من کلامه اماره الاماره. و یؤسس بیت قریضه عماره العبارد، حلوالمجالسه، حالی المساجله، ندی الندی بماءالفکاهه، عالی النجم فی سماءالنباهه، معتدل التصاریف، مطبوع التصانیف، اسکنه عش الغوطه، دمشق المغبوطه. ثم نبت به کما تنبو الدار بالکریم(9) فانتقل الی مصر فبقی بها مؤمراً مشاراً الیه بالتعظیم، الی ایام ابن رزیک فعاد الی الشام و سکن دمشق مخصوصاً بالاحترام حتی اخذت شیزر من اهله و رشقهم صرف الزمان بنبله و رماه الحدثان الی حصن کیفا مقیماً بها فی ولده، مؤثراً لها علی بلده. حتی اعاد الله دمشق الی سلطنه الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب سنه 570 و لم یزل مشغوفاً بذکره، مشتهراً باشاعه نظمه و نثره. و الامیر العضد مرهف ولد الامیر مؤیدالدوله جلیسه و ندیمه و انیسه (قال مؤلف هذا الکتاب و قد رأیت انا العضد هذا بمصر عند کونی بها فی سنتی 611 و 612 و انشدنی شیئاً من شعره و شعر والده). فاستدعاه الی دمشق یعنی مؤیدالدوله و هو شیخ قد جاوز الثمانین. و انشدنی العامری من شعره باصفهان و کنت اتمنی لقیاه. و اشیم علی البعد حیاه. حتی لقیته فی صفر سنه 71 بدمشق و سألته عن مولده فقال ولدت فی 27 من جمادی الاَخر سنه 488 و انشدنی لنفسه البیتین اللذین سارا له فی قلع ضرسه:
و صاحب لااملّ الدهر صحبته
یشقی(10) لنفعی و یسعی سعی مجتهد
لم القه مذ تصاحبنا فحین بدا
لناظریّ افترقنا فرقه الابد(11).
و نیز عماد اصفهانی گوید: اسامه از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
قالوا نهته الاربعون عن الصبی
و اخوالمشیب یحور ثمه یهتدی
کم حار فی لیل الشباب فدله
صبح المشیب علی الطریق الاقصد
و اذا عددت سنی ثم نقصتها
زمن الهموم فتلک ساعه مولدی.
یاقوت گوید: این سخنی نیکو و معنیی لطیف است اما او معنی بیت دوم را از این گفتهء ابن الرومی گرفته است:
کفی بسراج الشیب فی الرأس هادیا
الی من اضلته المنایا لیالیا
فکان کرامی اللیل یرمی فلایری
فلما اضاء الشیب شخصی رمانیا.
و معنی بیت اخیر را از این گفتهء ابی فراس بن حمدان، که در مزدوجهء اوست اخذ کرده است:
ما العمر ما طالت به الدهور
العمر ما تم به السرور
ایام عزی و نفاذ امری
هی التی احسبها من عمری
لو شئت مما قد قللن جداً
عددت ایام السرور عدا.
و گفتهء اسامه در این معنی ابلغ باشد و نیز عماد گوید که از شعر قدیم خود مرا انشاد کرد:
لم یبق لی فی هواکم اربُ
سلوتکم و القلوب تنقلب
اوضحتم لی سبل السُّلُوّ و قد
کانت لی الطرق عنه تنشعب
الام دمعی من هجرکم سرب
قانٍ و قلبی من غدرکم یجب
ان کان هذا لان تعبدنی ال
حبّ فقد اعتقتنی الریب
احببتکم فوق ما توهمه النْ
ناس و خنتم اضعاف ما حسبوا.
و نیز او راست:
یا دهر ما لک لایَصُدْ-
دک عن مساءتی العتاب
امرضت من اهوی و یأ-
بی ان امرّضه الحجاب
لو کنت تنصف کانت الـ
امراض لی و له الثواب.
این معنی را از این گفتهء شاعر گرفته است:
یا لیت علته لی غیر ان له
اجرالمریض و ابی غیر مأجور.
عماد اصفهانی گوید آنچه از شعر او آوردم از تاریخ سمعانی نقل کرده ام. و چون بدمشق رفتم و صحبت وی دریافتم بدو گفتم: آیا تو را معنی مبتکر در امر پیری باشد؟ وی این بیتها انشاد کرد:
لو کان صدّ معاتبا و مغاضبا
ارضیته و ترکت خدّی شائبا
لکن رأی تلک النضاره قد ذوت
لما غدا ماءالشبیبه ناضبا
و رأی النهی بعد الغوایه صاحبی
فثنی العنان یریغ غیری صاحبا
و ابیه ما ظلم المشیب فانه
املی فقلت عساه عنی راغبا
انا کالدجی لما تناهی عمره
نشرت له ایدی الصباح ذوائبا.
و نیز از شعر اوست، در باب محبوسی:
حبسوک و الطیر النواطق انما
حبست لمیزتها علی الانداد
و تهیبوک و انت مودع سجنهم
و کذا السیوف تهاب فی الاغماد
ما الحبس دار مهانه لذوی العلی
لکنه کالغیل للاَساد.
و نیز او راست در باب شمع:
انظر الی حسن صبرالشمع یظهرللرْ-
ـرائین نوراً و فیه النار تستعر
کذا الکریم تراه ضاحکاً جذلاً
و قلبه بدخیل الغم منفطر.
و هم او راست:
نافقت دهری فوجهی ضاحک جذل
طلق و قلبی کئیب مکمد باک
و راحه القلب فی الشکوی و لذتها
لو امکنت لاتساوی ذله الشاکی.
و از اوست:
لئن غض دهر من جماحی او ثنی
عنانی او زلت باخمصی النعل
تظاهر قوم بالشمات جهاله
و کم احنه فی الصدر ابرزها الجهل
و هل انا الا السیف فلل حده
قراع الاعادی ثم ارهفه الصقل.
و نیز او راست:
لاتحسدن علی البقاء معمراً
فالموت ایسر ما یؤول الیه
و اذا دعوت بطول عمر لامری ءٍ
فاعلم بانک قد دعوت علیه.
عماد گوید: بیتی ازآن وزیر مغربی را در وصف خفقان قلب و تشبیه آن بسایهء رایتی که باد آنرا بجنبش درآورده بخواند و آن بیت این است:
کأنّ قلبی اذا عنَّ ادّکارکم
ظل اللواء علیه الریح تخترق.
و امیر مؤیدالدوله، اسامه، مرا گفت قلب خافق(12) را در اشعار خود تشبیه کرده ام و در آن راه مبالغت پیموده و از معنی شعر وزیر مغربی برتر رفته ام:
احبابنا کیف اللقاء و دونکم
عنَّ(13) المهامه و الفیافی الفیح
ابکیتم عینی دماً لفراقکم
فکأنما انسانها(14) مجروح
و کأن قلبی حین یخطر ذکرکم
لهب الضرام تعاورته الریح.
او را گفتم: صدقت فان المغربی قصد تشبیهه خفقان القلب و انت شبهت القلب الواجب باللهیب و خفقانه باضطرابه عند اضظرامه لتعاورالریح فقد اربیت علیه. و از گفته های زمان جوانی خود آنگاه که پای بند خیال بوده، نیز مرا انشاد کرد:
ذکر الوفاء خیالک المنتاب
فالمّ و هو بودنا مرتاب
نفسی فداؤک من حبیب زائر
متعتب عندی له الاعتاب
ودی کعهدک و الدیار قریبه
من قبل ان تتقطع الاسباب
ثبت فلاطول الزیاره ناقص
منه و لیس یزیده الاغباب
حظر الوفاء علیَّ هجرک طائعاً
و اذا اقتسرت فما علی عتاب.
عماد گوید: نزد الملک الناصر، صلاح الدین، یوسف بن ایوب، آنگاه که به بازی شطرنج مشغول بود، گرد آمدیم و اسامه بدانجا دو بیتی را که در باب شطرنج گفته بود انشاد کرد:
اُنظُر الی لاعب الشطرنج یجمعها
مغالباً ثم بعد الجمع یرمیها
کالمرء یکدح للدنیا و یجمعها
حتی اذا مات خلاها و ما فیها.
و از اشعار خود، دربارهء نورالدین محمود، رحمه الله، این قطعه انشاد کرد:
سلطاننا زاهد و الناس قد زهدوا
له فکلّ علی الخیرات منکمش
ایامه مثل شهرالصوم خالیه
من المعاصی و فیها الجوع و العطش.
و نیز از گفته های خویش قطعهء ذیل بخواند:
أ أحبابنا هلا سبقتم بوصلنا
صروف اللیالی قبل ان نتفرقا
تشاغلتم بالهجر و الوصل ممکن
و لیس الینا للحوادث مرتقا
کأنا اخذنا من صروف زماننا
أماناً و من جورالحوادث موثقا.
و هم او گوید:
قمر اذا عاینته شغفاً به
غرس الحیاء بوجنتیه شقیقا
و تلهبت خجلاً فلولا ماؤها
مترقرقاً فیه لصار حریقا
و ازورّ عنی مطرقاً فاضلنی
ان اهتدی نحو السلو طریقا
فلیلحنی من شاء فیه فصبوتی
بهواه سکر لست منه مفیقا.
پسر وی، ابوالفوارس مرهف، نامه ای بدست خواهنده ای، به حصن کیفا بدو فرستاد و در این وقت اسامه را انجام آن خواهش میسر نبود، در جواب نامه بپسر خویش نوشت:
اباالفوارس مالاقیت من زمنی
اشد من قبضه کفی عن الجود
رأی سماحی بمنزور تجانف لی(15)
عنه وجودی به فاجتاح موجودی
فصرت ان هزنی جانٍ تعود ان
یجنی ندای رآنی یابس العود.
و نیز او راست:
سقوف الدور فی خربرت(16) سود
کستها النار اثواب الحداد
فلاتعجب اذا ارتفعت علینا
فللحظ اعتناء بالسواد
بیاض العین یکسوها جمالاً
و لیس النور الا فی السواد
و نورالشیب مکروه و تهوی
سوادالشعر اصناف العباد
و طرس الخط لیس یفید علماً
و کل العلم فی وشی المداد.
و او راست در مدح صلاح الدین:
هو من عرفت فلو عصاه نهاره
لرماه نقع جیوشه بالغَیْهَب.
عماد گوید که اسامه از من خواست که امری را برای او، پیش الملک الناصر صلاح الدین، انجام کنم و در نامه ای که مرا بر انجام آن کار برمی انگیخت نوشت:
عمادالدین مولانا جواد
مواهبه کمنهل السحاب
یحکم فی مکارمه الامانی
ولو کلفته ردالشباب
و عذرک فی قضا شغلی قضاء
یصرفه فما عذرالجواب(17).
و مؤیدالدوله اسامه را تصانیفی نیکوست و از آن جمله است: کتاب القضاء و کتاب الشیب و الشباب، که آنرا برای پدر خود تألیف کرده است، و کتاب ذیل یتیمه الدهر ثعالبی و کتاب تاریخ ایامه، و کتاب فی اخبار اهله و یاقوت گوید من آنرا دیده ام. عماد گوید: این اشعار را، بعد از رفتن به مصر، در روزگار بنی الصوفی به دمشق فرستاد، و در آن به این خاندان اشارت کند:(18)
وَلّوا فلما رجونا عدلهم ظلموا
فلیتهم حکموا فینا بما علموا
مامرّ یوماً بفکری مایریبهم
و لا سعت بی الی ماساءهم قدم
و لااضعت لهم عهداً و لااطلعت
علی ودائعهم(19) فی صدری التهم
محاسنی منذ ملونی باعینهم
قذی و ذکری فی آذانهم صمم
و بعد لو قیل لی ماذا تحب و ما
تختار من(20) زینه الدنیا لقلت هم
هم مجال الکری من مقلتی و من
قلبی محل المنی جاروا او اجترموا
تبدلوا بی و لاابغی بهم بدلا
حسبی بهم(21) انصفوا فی الحکم ام ظلموا
یا راکبا تقطع البیداء همته
و العیس تعجز عما تدرک الهمم
بلغ امیری معین الدین مألکه
من نازح الدار لکن ودّه امم
هل فی القضیه یا من فضل دولته
و عدل سیرته بین الوری علم
تضیع واجب حقی بعدما شهدت
به النصیحه و الاخلاص و الخدم
اذا نهضت الی مجد تؤثله
تقاعدوا و اذا شَیَّدْته هدموا
و ان عرتک من الایام نائبه
فکلهم للذی یبکیک یبتسم
و کل من ملت عنه قربوه و من
والاک فهو الذی یقصی و یهتضم
این الحمیه و النفس الابیه اذ
ساموک(22) خطه خسف عارها یصم
هلا انفت حیاءً او محافظه
من فعل ما انکرته العرب و العجم
اسلمتنا و سیوف الهند مغمده
و لم یروّ سنان السمهری دم
و کنت احسب من والاک فی حرم
لایعتریه به شیب و لاهرم
و ان جارک جار للسموءل لا
یخشی الاعادی و لاتغتاله النقم
هبنا جنینا ذنوباً لایکفرها
عذر فماذا جنی الاطفال و الحرم.
و از آن قصیده است:
لکن رأیک ادناهم و ابعدنی
فلیت انّا بقدرالحب نقتسم
و لاسخطت بعادی اذ رضیت به
و لا لجرح اذا ارضاکم الَم
تعلقت بحبال الشمس منک یدی
ثم انثنت و هی صفر ملؤها ندم
لکن فراقک آسانی و اسفنی
ففی الجوانح نار منه تضطرم
فاسلم فماعشت لی فالدهر طوع یدی
و کلما نالنی من بؤسه نعم.
و نیز او راست:
اِلق الخطوب اذا طرق
ن بقلب محتسب صبور
فسینقضی زمن الهمو -
م کما انقضی زمن السّرور
فمن المحال دوام حا -
ل فی مدی العمر القصیر.
وفات اسامه بعد از سنهء 580 ه . ق. بوده است. رجوع به معجم الادباء چ احمد فرید رفاعی ج 5 صص188 - 245 شود. و نیز او راست: کتاب البدیع فی علوم الشعر و کتاب الاعتبار و ازهار الانهار و دیوانی در دو مجلد. (کشف الظنون). رجوع به فهرست عیون الانباء و قاموس الاعلام ترکی، ذیل مؤید الدوله و معجم المطبوعات شود.
(1) - در متن ابن خلکان: سکن دمشق ثم نبت به کما تنبو الدار بالکریم. و رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 74 شود. دزی در ذیل قوامیس عرب گوید: نبو؛ Repousser. rejeter.و نبت به بغداد کعاده البلاد بذوی فضلها، مثلی است لیکن در جای دیگر یافته نشد.
(2) - فی کتاب عمادالدین الاصفهانی (الذی نشره الاستاذ درنبورغ فی المجلد 19 من السلسله 2 من مطبوعات مدرسه اللغات الشرقیه الحیه ص 122): سرار. (مارگلیوث).
(3) - العماد: دعیب. (مارگلیوث).
(4) - العماد: بن الحسن بن قضاعه. (مارگلیوث).
(5) - در ص 256 معجم المطبوعات العربیه و السریه «مؤیدالدوله محب الدین» آمده است.
(6) - مقصود سنهء پانصد و پنجاه و اند است.
(7) - ابن خلکان گوید: «شب سه شنبه 23 رمضان».
(8) - ق: کاسیون. (مارگلیوث).
(9) - رجوع به ترجمهء اسامه منقول از ابن خلکان شود.
(10) - عند ابن عساکر (2 : 402): سعی. (مارگلیوث).
(11) - ابن خلکان در باب این دو بیت گوید: «و معنی غریب یصلح ان یکون لغزاً فی الضرس». (چ ایران ج1 ص 67).
(12) - ق: الخالق. (مارگلیوث).
(13) - العماد: عوض، و ابن عساکر: خوض. (مارگلیوث).
(14) -ابن عساکر: فکأنما انسانها بیدالفراق.
(15) - لعله: تجانف بی عنه وجودی لذاک اجتاح موجودی. (مارگلیوث).
(16) - خرتبرت اسم حصن فی اقصی دیاربکر فاسقط اسامه التاء ضروره قاله یاقوت فی معجم البلدان (2 : 417). (مارگلیوث).
(17) - لعله: الجذاب. (مارگلیوث).
(18) - العماد: فی زمان بنی الصوفی کتبها الی الامیر اتسز و یشیر الی بنی الصوفی. ق: فی ایام بنی الصوفی الیهم. (مارگلیوث).
(19) - العماد: ق: ودایهم. (مارگلیوث).
(20) - العماد: هواک من. (مارگلیوث).
(21) - العماد: هم. (مارگلیوث).
(22) - ق: ضاموک. (مارگلیوث).