متمایل
[مُ تَ یِ] (ع ص) به این طرف و آن طرف جنبنده. (ناظم الاطباء) :
ای سپس مال و آز مانده شب و روز
نیستی الاکه سایهء متمایل.ناصرخسرو.
جلوه کنان میرویّ و باز نیایی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل(1).سعدی.
|| در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج).(2) || کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود. || میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - بمعنی بعد نیز تواند بود.
(2) - ذیل متمائل.
ای سپس مال و آز مانده شب و روز
نیستی الاکه سایهء متمایل.ناصرخسرو.
جلوه کنان میرویّ و باز نیایی
سرو ندیدم بدین صفت متمایل(1).سعدی.
|| در خم و چم شونده، مأخوذ از تمایل بمعنی خمیدن. (غیاث) (آنندراج).(2) || کج شده و خمیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمایل شود. || میل و خواهش کننده. (غیاث) (آنندراج). میل کرده و راغب شده و مایل گشته. (ناظم الاطباء). گرایسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - بمعنی بعد نیز تواند بود.
(2) - ذیل متمائل.