مبهاج
[مِ] (ع ص) زن نیکو و خوب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد یا زن نیکو. خوب. (ناظم الاطباء). زن خوبروی، بهج الغلام و یبهج بهاجه، حسن فهو بهیج و هی مبهاج. (از محیط المحیط). || کوهان فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). رایت ناقه لها سنام مبهاج و... ای سمان... (ذیل اقرب الموارد). ج، مباهیج. (از محیط المحیط).