مأکول
[مَءْ] (ع ص) خورده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول. (قرآن 105/5).
جمله عالم آکل و مأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.مولوی.
زانکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.مولوی.
نی شارب و مشروب نه گویای حدیثند
نی آکل و مأکول نه محتاج طعامند.
خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج2 ص207).
تمام آکل و مأکول گشت مردم و خاک
که خورد هریک از این هر دو نیم از آن دگر.
داوری شیرازی.
- غیرمأکول اللحم؛ حرام گوشت: مرغان شکاری از طیور، غیرمأکول اللحمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مأکول اللحم؛ حلال گوشت. پاکیزه گوشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-امثال: دنیا آکل و مأکول است. نظیر: دنیا میدان جنگ است. (امثال و حکم ج3 ص828).
|| پوسیده (در دندان). ضرس مأکول؛ دندان پوسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأکوله شود. || هرچیز خوردنی و قابل خوردن. طعام. خوراک. (ناظم الاطباء). خوردنی و آن چیز که خورده شود. (غیاث) (از اقرب الموارد). درخور خوردن. خورد. خوراک. خوردنی(1). مقابل غیرمأکول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول.سعدی.
|| (اِ) خواربار : خواربار یعنی مأکول این شهر از شهرها و ولایتها برند. (سفرنامهء ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص121). || رعیت. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رعیت. مقابل آکل به معنی پادشاه. || شکار. (ناظم الاطباء).
(1) - مرحوم دهخدا در چندین یادداشت «ماکول» را در این بیت از علی قرط :
قلیه کردم زود و آوردمش پیش
تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ.
«مأکول» دانسته و افزاید: گذشته از آنکه صورت این کلمه کمی دور از ساختمان زبان ما می نماید، در هیچ جای دیگری نیز بدست نیامده است و حتی شعرای بعد هم که کلمات مضبوطهء فرهنگها را بی محابا استعمال می کنند در اینجا از استعمال بیم کرده و به کار نبرده اند، در صورتیکه اگر ماکول را عربی و بمعنی خوراک و خوردنی بگیریم به ذوق نزدیکتر است و نهنگ هم بمعنی اسمی استعمال شده است نه وصفی و تشبیه لقمهء بزرگ یا مأکول بسیار به خورد و خوراک نهنگ نزد قدما شایع الاستعمال بوده... سوزنی گوید :
گویی که دستگاه فراخ است مر مرا
بر خوان خواجه تا که زنم لقمهء نهنگ.
جمله عالم آکل و مأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.مولوی.
زانکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.مولوی.
نی شارب و مشروب نه گویای حدیثند
نی آکل و مأکول نه محتاج طعامند.
خواجوی کرمانی (از گنج سخن ج2 ص207).
تمام آکل و مأکول گشت مردم و خاک
که خورد هریک از این هر دو نیم از آن دگر.
داوری شیرازی.
- غیرمأکول اللحم؛ حرام گوشت: مرغان شکاری از طیور، غیرمأکول اللحمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مأکول اللحم؛ حلال گوشت. پاکیزه گوشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-امثال: دنیا آکل و مأکول است. نظیر: دنیا میدان جنگ است. (امثال و حکم ج3 ص828).
|| پوسیده (در دندان). ضرس مأکول؛ دندان پوسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأکوله شود. || هرچیز خوردنی و قابل خوردن. طعام. خوراک. (ناظم الاطباء). خوردنی و آن چیز که خورده شود. (غیاث) (از اقرب الموارد). درخور خوردن. خورد. خوراک. خوردنی(1). مقابل غیرمأکول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول.سعدی.
|| (اِ) خواربار : خواربار یعنی مأکول این شهر از شهرها و ولایتها برند. (سفرنامهء ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص121). || رعیت. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رعیت. مقابل آکل به معنی پادشاه. || شکار. (ناظم الاطباء).
(1) - مرحوم دهخدا در چندین یادداشت «ماکول» را در این بیت از علی قرط :
قلیه کردم زود و آوردمش پیش
تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ.
«مأکول» دانسته و افزاید: گذشته از آنکه صورت این کلمه کمی دور از ساختمان زبان ما می نماید، در هیچ جای دیگری نیز بدست نیامده است و حتی شعرای بعد هم که کلمات مضبوطهء فرهنگها را بی محابا استعمال می کنند در اینجا از استعمال بیم کرده و به کار نبرده اند، در صورتیکه اگر ماکول را عربی و بمعنی خوراک و خوردنی بگیریم به ذوق نزدیکتر است و نهنگ هم بمعنی اسمی استعمال شده است نه وصفی و تشبیه لقمهء بزرگ یا مأکول بسیار به خورد و خوراک نهنگ نزد قدما شایع الاستعمال بوده... سوزنی گوید :
گویی که دستگاه فراخ است مر مرا
بر خوان خواجه تا که زنم لقمهء نهنگ.