مازو
(اِ) بار درختی است و بدان پوست را دباغت کنند و یک جزو از اجزای مرکب هم هست. (برهان). ثمر درختی است که بدان پوست را دباغت کنند. (آنندراج). نمو غیرطبیعی که در روی برگهای بعضی اشجار بر اثر گزیدگی حیوانی از جنس هوام پدید می آید و بیشتر در روی برگهای درخت بلوط دیده می شود و آن را در دباغت پوستها بکار می برند و یک جزو از اجزای مرکب می باشد. (از ناظم الاطباء). اسم فارسی عفص است. (فهرست مخزن الادویه). عفص. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا): برجستگیهای کروی شکل(1) به قطر 12 تا 20 سانتیمتر(2) که تحت اثر گزش حشرهء مخصوصی به نام سی نیپس گالاتنکتوریا(3) بر روی جوانه های درخت بلوط مازو(4) ایجاد می شود. حشرهء مذکور برای تخم گذاری پوست درخت بلوط مازو را سوراخ می کند و بر اثر این عمل مقدار زیادی از شیرهء گیاهی درخت مذکور متوجه نقطهء مزبور می شود و تدریجاً به صورت برجستگی در می آید که به نام مازو موسوم است. در ترکیب مازو 60 تا 70 درصد تانن(5) (اسید گالوتانیک)(6) - که مادهء اصلی مازو است - وجود دارد. بعلاوه مقدار کمی اسید گالیک(7) و اسید الاژیک(8)و مقداری مواد گلوسیدی و آمیدون موجود است. در صنعت از مازو جهت تهیهء مرکب سیاه و رنگ کردن پارچه ها و نیز در چرم سازی از آن استفاده می کنند. در پزشکی به عنوان قابضی قوی مورد استعمال دارد. مازوج. عفص. گلگاو. (فرهنگ فارسی معین). اجسامی کلویپدی هستند که در کریچه های نباتات به مقدار زیاد دیده می شوند و چون املاح آهنی به آنها برسد، رنگشان سیاه می شود و رسوب می کند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص125) :
سلاح و اسب به لشکر گه شه ارزان گشت
به شهر دشمن، مازو و نیل گشت گران.
؟ (امثال و حکم ص1388).
پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط... و همچند همه ذراریح بگیرد... (نوروزنامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مازو و نیل در جایی گران کردن، کنایه از کثرت سوگواری و عزاداری در جایی باشد. (امثال و حکم ص1387). || گونه ای درخت بلوط که به نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم می روید. (فرهنگ فارسی معین). گونه ای از بلوط(9)است که آن را موزی و مازی و میزی نیز گویند و آن در ایران مخصوص جنگلهای شمال است و از هر زویل مجاور منجیل از 850 گزی ارتفاع تا 1600 گزی دینوچال طوالش و 2000 گزی کوههای نور کشیده می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنج گونه از آن در ایران نام برده شده است. 1- بلند مازو(10) که در جنگلهای جلگهء کرانهء دریای مازندران فراوان است. آن را در گیلان و مازندران و گرگان بنامهای مازو، مازی، میزی می خوانند و در لاهیجان بلند مازو و در کجور سیاه مازو و در آستارا و طوالش پالوط و در اطراف رشت اشپر خوانده می شود. 2- کرمازو(11) در جنگلهای کرانهء دریای مازندران و ارسباران یافت می شود. این گونه را در کجور و رامسر و کتول کرمازو و در ارسباران پالط نامند. 3- این گونه(12) نیز در ارتفاعات جنگلهای کرانهء دریای مازندران یافت می شود و نام مخصوصی ندارد. 4- اوری(13)این گونه در مرز فوقانی جنگل در کرانهء دریای مازندران و ارسباران یافت می شود. آن را در درفک و رامسر، اوری و در شفارود، اور و در لاهیجان پاچه مازو و در ارسباران پالط خوانند. 5- بلوط(14) این گونه در جنگلهای خزر یافت نمی شود و اختصاص به جنگلهای کردستان، لرستان، بختیاری و فارس دارد. آن را معمو بلوط و در لرستان و برخی نواحی دیگر مازو می خوانند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ص158 و 163). و رجوع به همین مأخذ شود. || بار درخت مازو :
زین روی ترش بدان همی گردی
وز حرص رطب، همی خوری مازو.
ناصرخسرو.
طبع خرما گیر تا مردم به تو رغبت کنند
کی خورد مردم ترا تا بی مزه چو مازوی.
ناصرخسرو.
گر بر درخت مازو بلبل زلفظ تو
انشا کند نوا و صفیری زند حزین
نبود عجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-امثال: مثل مازو، سری کوچک با تارکی باریک.(امثال و حکم ص1484).
|| استخوان میان پشت باشد که عربان صلب خوانند. (برهان). مازن و صلب و استخوان میان کمر. (ناظم الاطباء). مازه. ستون فقرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مازن و مازه شود.
- پشت مازو؛ پشت مازه. گوشت که بر دو طرف ستوان فقرات است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارد دم از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص328). و رجوع به پشت مازو شود.
|| مالهء برزیگران را نیز گفته اند و آن تخته ای باشد که بر روی زمین شیار کرده بکشند و زمین هموار شود. (برهان). چوبی که زمین کشت را هموار کنند و کلوخ را بدان بشکنند و مازو را مازه نیز گویند. (آنندراج). مالهء برزیگران و غلطک. (ناظم الاطباء). || گویا آلت و ماشینی تیز از برای خرد کردن گندم بوده است. (قاموس کتاب مقدس).
.
(فرانسوی)
(1) - Noix de galle, Galle (2) - ظ: میلیمتر.
.(لاتینی)
(3) - Cynips gallae tinctoriae .
(فرانسوی)
(4) - Quercus infectoria .(لاتینی)
(5) - Tanin .
(فرانسوی)
(6) - Acide gallotannique .
(فرانسوی)
(7) - Acide gallique .
(فرانسوی)
(8) - Acide elagique
(9) - Quercus iberica.
(10) - Quercus castaneifolia.
(11) - Quercus atropatena.
(12) - Quercus iberica.
(13) - Quercus macranthera.
(14) - Quercus persica.
سلاح و اسب به لشکر گه شه ارزان گشت
به شهر دشمن، مازو و نیل گشت گران.
؟ (امثال و حکم ص1388).
پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط... و همچند همه ذراریح بگیرد... (نوروزنامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مازو و نیل در جایی گران کردن، کنایه از کثرت سوگواری و عزاداری در جایی باشد. (امثال و حکم ص1387). || گونه ای درخت بلوط که به نام بلوط مازو نیز موسوم است و در جنگلهای شمالی ایران هم می روید. (فرهنگ فارسی معین). گونه ای از بلوط(9)است که آن را موزی و مازی و میزی نیز گویند و آن در ایران مخصوص جنگلهای شمال است و از هر زویل مجاور منجیل از 850 گزی ارتفاع تا 1600 گزی دینوچال طوالش و 2000 گزی کوههای نور کشیده می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنج گونه از آن در ایران نام برده شده است. 1- بلند مازو(10) که در جنگلهای جلگهء کرانهء دریای مازندران فراوان است. آن را در گیلان و مازندران و گرگان بنامهای مازو، مازی، میزی می خوانند و در لاهیجان بلند مازو و در کجور سیاه مازو و در آستارا و طوالش پالوط و در اطراف رشت اشپر خوانده می شود. 2- کرمازو(11) در جنگلهای کرانهء دریای مازندران و ارسباران یافت می شود. این گونه را در کجور و رامسر و کتول کرمازو و در ارسباران پالط نامند. 3- این گونه(12) نیز در ارتفاعات جنگلهای کرانهء دریای مازندران یافت می شود و نام مخصوصی ندارد. 4- اوری(13)این گونه در مرز فوقانی جنگل در کرانهء دریای مازندران و ارسباران یافت می شود. آن را در درفک و رامسر، اوری و در شفارود، اور و در لاهیجان پاچه مازو و در ارسباران پالط خوانند. 5- بلوط(14) این گونه در جنگلهای خزر یافت نمی شود و اختصاص به جنگلهای کردستان، لرستان، بختیاری و فارس دارد. آن را معمو بلوط و در لرستان و برخی نواحی دیگر مازو می خوانند. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ص158 و 163). و رجوع به همین مأخذ شود. || بار درخت مازو :
زین روی ترش بدان همی گردی
وز حرص رطب، همی خوری مازو.
ناصرخسرو.
طبع خرما گیر تا مردم به تو رغبت کنند
کی خورد مردم ترا تا بی مزه چو مازوی.
ناصرخسرو.
گر بر درخت مازو بلبل زلفظ تو
انشا کند نوا و صفیری زند حزین
نبود عجب که مازوی بی مغز و بی مزه
یابد از آن نوا مزه و مغز همچو تین.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-امثال: مثل مازو، سری کوچک با تارکی باریک.(امثال و حکم ص1484).
|| استخوان میان پشت باشد که عربان صلب خوانند. (برهان). مازن و صلب و استخوان میان کمر. (ناظم الاطباء). مازه. ستون فقرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مازن و مازه شود.
- پشت مازو؛ پشت مازه. گوشت که بر دو طرف ستوان فقرات است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر بیامد و گفت دم روباه نرم روب نیک آید و به کارد دم از پشت مازو جدا کرد. (سندبادنامه ص328). و رجوع به پشت مازو شود.
|| مالهء برزیگران را نیز گفته اند و آن تخته ای باشد که بر روی زمین شیار کرده بکشند و زمین هموار شود. (برهان). چوبی که زمین کشت را هموار کنند و کلوخ را بدان بشکنند و مازو را مازه نیز گویند. (آنندراج). مالهء برزیگران و غلطک. (ناظم الاطباء). || گویا آلت و ماشینی تیز از برای خرد کردن گندم بوده است. (قاموس کتاب مقدس).
.
(فرانسوی)
(1) - Noix de galle, Galle (2) - ظ: میلیمتر.
.(لاتینی)
(3) - Cynips gallae tinctoriae .
(فرانسوی)
(4) - Quercus infectoria .(لاتینی)
(5) - Tanin .
(فرانسوی)
(6) - Acide gallotannique .
(فرانسوی)
(7) - Acide gallique .
(فرانسوی)
(8) - Acide elagique
(9) - Quercus iberica.
(10) - Quercus castaneifolia.
(11) - Quercus atropatena.
(12) - Quercus iberica.
(13) - Quercus macranthera.
(14) - Quercus persica.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول
