ازلی
[اَ زَ] (ص نسبی)(1) منسوب به ازل. (غیاث اللغات). که اول ندارد از حیث زمان. آنکه ابتدا ندارد. (مؤید الفضلاء). هرگزی. قدیم. دیرینه. مقابل ابدی. || که همیشه بود. همیشه. (مؤید الفضلاء) (السامی فی الاسامی). جاوید.(2) سرمدی. آنچه را مسبوق بعدم نباشد ازلی نامند: بدان که موجود را سه حالت است و بس که حالت چارمین برای آن غیرمتصور است، یا ازلی ابدی است و آن خدای سبحانه و تعالی باشد. و یا آنکه نه ازلی است و نه ابدی و آن این جهانست. و یا آنکه ابدی است و ازلی نیست و آن جهان دیگر است که آخرت باشد. و عکس آن از محالات است زیرا این اصل مسلم است که: ماثَبتَ قِدَمُهُ اِمتنَعَ عدَمه. کذا فی تعریفات السید الجرجانی. (کشاف اصطلاحات الفنون). || خدائی. الهی : بر پشته ای فرودآمد و در حضرت تعالی بتکفیر یمین و تعفیر جبین بایستاد و دست در دامن عنایت ازلی زد و بدو پناهید و نصرت از او خواست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص299).
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند.نظامی.
- علم ازلی(3)؛ علم غیب :
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود.
خواجه نصیر طوسی.
|| (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. کائن لم یزل و لایزال. (مفاتیح).
(1) - A parte ante.
(2) - eternite a parte ante.
(3) - Prescience.
زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند.نظامی.
- علم ازلی(3)؛ علم غیب :
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود.
خواجه نصیر طوسی.
|| (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. کائن لم یزل و لایزال. (مفاتیح).
(1) - A parte ante.
(2) - eternite a parte ante.
(3) - Prescience.