ازل
[اَ زَل ل] (ع ص) مرد شتاب. || آنکه بر پیشانی اثر شکستگی یا زائد از شجّه دارد. (منتهی الارب). || آنکه ران و سرونش لاغر باشد. لاغرسرین. (مهذب الاسماء). مرد سبک سرین. مؤنث: زَلاّء. (منتهی الارب). || گرگ لاغرسرون. گرگ لاغر و سبک سرین و او از کفتار و گرگ زاید. (منتهی الارب). و آنرا ارسح نیز گویند: الازلّ ارسح یتولّد بین الذئب و الضبع.
- امثال: اخل الیک ذئب ازلّ؛ یقال للرجل اخل الیک؛ ای الزم شأنک. قال الجعدی:
و ذلک من واقعات المنون
فاخلی الیک و لاتعجبی.
و تقدیر المثل الزم شأنک فهذا ذئب ازلّ. یضرب فی التحذیر للرجل و یروی اخل الیک؛ ای کن خالیاً. یقال اخلیت، ای خلوت و اخلیت غیری یتعدی و لایتعدی و قال عنی (؟) مالک العقیلی:
اتیت مع الحُداث لیلی فلم ابن
فاخلیت فاستعجمت عند خلائی.
ای خلوت، و قوله الیک صاماً، الیک امرک و شأنک فان هذا ذئبٌ ازل و الازل الذی لالحم علی فخذیه و ورکیه و ذلک اسرع له فی المشی. (مجمع الامثال میدانی).
|| (اصطلاح عروض) فاع چون از مفاعیلن خیزد بسبب افتادن دو «سبب» آخر، آنرا ازلّ خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 37).
- امثال: اخل الیک ذئب ازلّ؛ یقال للرجل اخل الیک؛ ای الزم شأنک. قال الجعدی:
و ذلک من واقعات المنون
فاخلی الیک و لاتعجبی.
و تقدیر المثل الزم شأنک فهذا ذئب ازلّ. یضرب فی التحذیر للرجل و یروی اخل الیک؛ ای کن خالیاً. یقال اخلیت، ای خلوت و اخلیت غیری یتعدی و لایتعدی و قال عنی (؟) مالک العقیلی:
اتیت مع الحُداث لیلی فلم ابن
فاخلیت فاستعجمت عند خلائی.
ای خلوت، و قوله الیک صاماً، الیک امرک و شأنک فان هذا ذئبٌ ازل و الازل الذی لالحم علی فخذیه و ورکیه و ذلک اسرع له فی المشی. (مجمع الامثال میدانی).
|| (اصطلاح عروض) فاع چون از مفاعیلن خیزد بسبب افتادن دو «سبب» آخر، آنرا ازلّ خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 37).