لیل
[لَ] (ع اِ) شب. لیلاه. هو واحد بمعنی جمع، واحدها لیله. ج، لیالی، لیایل. (منتهی الارب). عشیه. شام. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لیل در لغت شب را گویند و بیان آن از حیث اصطلاح علم هیئت ضمن بیان و تفسیر لفظ یوم به طریق مستوفی بیاید - انتهی :
تا در بر هر پستی پیوسته بلندی است
تا در پس هر لیلی آینده نهاری است.
فرخی.
کی بود کردار ایشان همسر کردار او؟
کی تواند بود تاری لیل، چون روشن نهار؟
فرخی.
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن به لیل و نهار.
ابوحنیفهء اسکافی.
او بر دوشنبه و تو بر آدینه(1)
تو لیل قدر داری و او یلدا.ناصرخسرو.
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست.خیام.
خاصه که مهر سپهر گوشهء خوشه گذاشت
و آتش گردون گرفت پلهء لیل و نهار.
خاقانی.
اگر نه واسطهء روی و موی او بودی
خدای خلق نگفتی قسم به لیل و نهار.
سعدی.
هر آن شب در فراق روی لیلی
که بر مجنون رود لیلی طویل است.سعدی.
- لیلٌ الیل؛ شب نیک تاریک. لیل لائل؛ شب نیک تاریک. (منتهی الارب).
- لیلٌ اغضف؛ شبی دو چند شبی به درازی. شب تاریک. (منتهی الارب).
- لیلٌ اقعس؛ شبی که روز نداند شد از درازی. شب دراز سخت. (منتهی الارب).
- لیلٌ دامج؛ شب تاریک. (منتهی الارب).
- لیل التمام؛ درازترین شبهای سال. (منتهی الارب).
- لیلٌ دامس؛ شبی سخت تاریک. (منتهی الارب).
- لیل السرار؛ شب بیست ونهم ماه. (السامی).
- میان لیل و نهار بزرگ شدن؛ بسیار معاشرت و صحبتها کرده بودن.
البس لیلٌ لیلا؛ برچفسید بعض آن بر بعض. (منتهی الارب).
|| شوات. چوزهء شوات. چوزهء کروان. (منتهی الارب). بچهء مرغی است که آن را کروان گویند. (منتخب اللغات). و فی المثل هو اجبن من لیل و قال ابن فارس ان بعض الطیر یسمی لیلا و لااعرفه الا ان النهار و لدالحباری. (منتهی الارب). || مجازاً سیاه. سیاهی :
جهاندیده پیری ز ما بر کنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.سعدی.
(1) - ظ: یکشنبه از او وز تو آدینه.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندی است
تا در پس هر لیلی آینده نهاری است.
فرخی.
کی بود کردار ایشان همسر کردار او؟
کی تواند بود تاری لیل، چون روشن نهار؟
فرخی.
که اوستاد نیابی به از پدر ز فلک
پدر چه کرد همان پیشه کن به لیل و نهار.
ابوحنیفهء اسکافی.
او بر دوشنبه و تو بر آدینه(1)
تو لیل قدر داری و او یلدا.ناصرخسرو.
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.ناصرخسرو.
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست
گردنده فلک ز بهر کاری بوده ست.خیام.
خاصه که مهر سپهر گوشهء خوشه گذاشت
و آتش گردون گرفت پلهء لیل و نهار.
خاقانی.
اگر نه واسطهء روی و موی او بودی
خدای خلق نگفتی قسم به لیل و نهار.
سعدی.
هر آن شب در فراق روی لیلی
که بر مجنون رود لیلی طویل است.سعدی.
- لیلٌ الیل؛ شب نیک تاریک. لیل لائل؛ شب نیک تاریک. (منتهی الارب).
- لیلٌ اغضف؛ شبی دو چند شبی به درازی. شب تاریک. (منتهی الارب).
- لیلٌ اقعس؛ شبی که روز نداند شد از درازی. شب دراز سخت. (منتهی الارب).
- لیلٌ دامج؛ شب تاریک. (منتهی الارب).
- لیل التمام؛ درازترین شبهای سال. (منتهی الارب).
- لیلٌ دامس؛ شبی سخت تاریک. (منتهی الارب).
- لیل السرار؛ شب بیست ونهم ماه. (السامی).
- میان لیل و نهار بزرگ شدن؛ بسیار معاشرت و صحبتها کرده بودن.
البس لیلٌ لیلا؛ برچفسید بعض آن بر بعض. (منتهی الارب).
|| شوات. چوزهء شوات. چوزهء کروان. (منتهی الارب). بچهء مرغی است که آن را کروان گویند. (منتخب اللغات). و فی المثل هو اجبن من لیل و قال ابن فارس ان بعض الطیر یسمی لیلا و لااعرفه الا ان النهار و لدالحباری. (منتهی الارب). || مجازاً سیاه. سیاهی :
جهاندیده پیری ز ما بر کنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.سعدی.
(1) - ظ: یکشنبه از او وز تو آدینه.