لیث
[لَ] (اِخ) ابن علی بن اللیث الصفار. یکی از ملوک سلسلهء صفاریه در سیستان. وی پس از پسرعم خویش طاهربن محمد (296 ه . ق.) به ولایت رسید و بلاد فارس را نیز ضمیمهء ملک خویش گردانید و قصد ارجان کرد، اما مونس خادم مقتدر عباسی بر وی غلبه یافت و او را بندی ساخت و به بغداد ببرد و به روایت ارجح آنجا کشته شد. (زرکلی ج3 ص823). لیث بن علی بن لیث برادرزادهء یعقوب و عمرو است.
صاحب تاریخ سیستان آرد: نشستن لیث علی به امیری که او را شیر لباده گفتندی و روز آدینه او را خطبه کردند به سیستان و به فراه و به کش و به بست* بوی التماس و نامه او *(1). او را خطبه کردند و خطبه به بُست او را محمد بن زهیر شهمرد کرد که آنجا عامل بود از جهت طاهر و فورجه بن الحسن با مالی بزرگ و جواهر بسیار از طاهر بازگشت و نامه نبشت و جمازه فرستاد به طاهر و به خدای تعالی به چند جای او را سوگند داد که نزدیک سبکری مرو [ و ] بر او اعتماد مکن که او ترا وفا ندارد و کار خویش زی امیرالمؤمنین ساخته است و ضمان کرده که ترا بند کند و زی او فرستد و خود برفت و به رُخد شد و احمدبن سمن(2) هم بازگشت و به زمین داور شد. پس طاهر و [ یعقوب ] را آن سخن حقیقت شد تا تدبیر کردند که با سبکری حرب کنند [ و ] سرهنگان گروهی با ایشان و طاهر برفت به حرب سبکری و لیث علی مالها جبایت کرد اینجا به سیستان و [ عمال هر سو ]فرستادن گرفت. سبکری نیز خبر یافت سپاهی بفرستاد روز شنبه یازده روز گذشته از ماه رمضان سنهء ست و تسعین و مائتی لشکرها فراهم رسیدند و سبکری مالی بزرگ فرستاده بود و نامهای نهان سوی سرهنگان و گفته بود که ایشان خداوندزادگان منند و هیچ کسی سزاتر نیست که ایشان را بندگی کند که من، اما ایشان پادشاهی نخواهند کرد و همت آن ندارند و خزینه و مال جمع کردهء یعقوب و عمرو همه به باد دادند، اکنون ایشان را و ما را جان ماند(3) همی کند. یا نه(4) ایما ماند و نه ایشان و می بینید که سیستان خانهء خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش و برفتند کنون از ایشان که شکوه ای دارد؟ من صواب آن دانم که ایشان را هم با جای بنشانیم و شمشیر به گردن برنهیم و نان خویش و آن ایشان به دست همی داریم تا وهن آن بی خردی که ایشان همی کنند بر ما بیش نباشد و نیز اگر کسی ایشان را بگیرد و خوار کند سستی بر ما باشد چه(5) سپاه سست کاری ایشان همی دیدند و دینار بیعتی بدیشان رسید خاموشی کردند تا ایشان را بند نهادند و سبکری هر دو را به بغداد فرستاد پس خبر به سیستان آمد مردمان همه خاص و عام غمین گشتند و تأسف خوردند و لیث علی همچنان بسیار بگریست و گفت قضا را چیزی نتوان کرد ایزدتعالی داند که من اندر این بی گناهم بر من اعتماد نکردند و خویشتن عرضه کردم و نپذیرفتند، پس محمد وصیف سجزی این بیتها یاد کرد:
مملکتی بود شده بی قیاس
عمرو بر آن ملک شده بود راس
از حد هند تا به حد چین و ترک
از حد زنگ تا به حد روم و گاس(6)
رأس ذنب گشت و بسد(7) مملکت
زرّ زده شد ز نحوست نحاس
دولت یعقوب دریغا برفت
ماند عقوبت به عقب بر حواس
عمرو عمر رفت وز او ماند بار(8)
مذهب روباه به نسل و نواس(9)
ای غَما(10) کآمد و شادی گذشت
بود دلم دایم از این پرهراس
هرچه بکردیم بخواهیم دید
سود ندارد ز قضا احتراس
ناس شدند نسناس آنگه همه
واز(11) همه نسناس گشتند ناس
دور فلک کردن چون آسیا
لاجرم این اس همه کرد آس
ملک اباهزل نکرد انتساب
نور ز ظلمت نکند اقتباس
جهد و جد(12) یعقوب باید همی
تا که ز جده بدرآید ایاس(13)
باز چون خبر به زابلستان شد آنجا اضطراب افتاد که ایشان گفتند که ما بر عهد طاهریم مخالفان او را فرمان نداریم باز لیث علی، معدل را برادر خویش را آنجا فرستاد به طلب غالب برادر سبکری تا حیلت کرد و غالب را بگرفت و بند کرد و زی لیث فرستاد به سیستان وز آنجا به غزنین آمد و منحجک (؟) را بکشت و مال او برگرفت و سپاه منحجک جمع شدند و معدل را به غزنین نیافتند تا خبر نزدیک علی آمد علی بن الحسن را و فورجه بن الحسن را و احمدبن سمن(14) را با لشکری انبوه کاری آنجا فرستاد تا برفتند و آن کار به صلح راست کردند و معدل و علی بن الحسن الدرهمی به سیستان بازآمدند اندر شهر ربیع الاول سنه سبع و تسعین و مائتی و مالهاء از بُست و رُخد و کابل گشاده گشت بر لیث علی و لیث بیستگانی و عطا همی داد و سپاه بر او جمع شد و خلاف سبکری پیدا کرد و همی گفت و فرمان داد تا بر منبرها یاد همی کردند فعل بد و بی وفائی سبکری که بر خداوندزادگان خویش کرده بود و حجت خویش زی خاص و عام پیدا همی کرد حرب کردن را با او و پسر لیث اندر دست سبکری بود نیز میخواست که او را رها گرداند سپاه جمع کرد و قصد پارس کرد.
رفتن شیر لباده به حرب سبکری به فارس: برفت روز چهارشنبه نیمهء جمادی الاَخر سنهء سبع و تسعین و مأتی با هفت هزار سوار و محمد بن علی را برادر خویش را بر سیستان خلیفت کرد. چون به بم(15) برسید سپاه عبدالله بن محمد القتال همه نزدیک او آمدند و عبدالله بن محمد خود به نفس خویش زی سبکری شد و او والی بم بود از دست سبکری. لیث علی یازده روز به بم بود وز آنجا به حناب(16) شد و سبکری لشکرگاه برنده(17) آورد و لیث از حناب برنده(18) شد و هر دو برابر افتادند روز شنبه هفت روز گذشته از شعبان و روز دوشنبه حرب کردند و حربی سخت بود و سبکری به هزیمت شد و لیث علی به اصطخر شد. روز یکشنبه سیزده روز گذشته از رمضان و پسر لیث آنجا به قلعهء محمد بن واصل بازداشته بود، کوتوال پسرش را نزدیک لیث فرستاد و لیث از آنجا به شیراز شد پنج روز مانده از ماه رمضان و لشکر آراسته کرد نزدیک آسیا[ ی ] محمد بن اللیث و دیوان بنهاد و مالها و خراج جبایت کرد و معدل برادر خویش را بنوبندجان فرستاد(19). وزیر مقتدر آنگاه علی بن محمد الفرات بود. لیث زی وزیر نامه کرد که من به طلب ولایت نیامدم، اما به طلب سبکری آمدم. وزیر، نامه جواب کرد که سبکری بندهء شماست، اما ولایت سلطان خراب کردن نشاید تا تو به طلب بندهء خویش آیی. لیث از شیراز برفت روز شنبه شش روز گذشته از شوال و محمد زهیر را آنجا خلیفت کرد وز آنجا به سرجان(20) شد روز پنجشنبه پنج روز باقی از شوال و مونس خادم آنجا بود با سپاهی بزرگ از آن مقتدر و سبکری با او یکی گشته بود و بدرالصغیر به سپاهان بود و نامهء مقتدر زی بدر رسیده بود که به شیراز رو. خبر زی علی رسید، احمدبن سمن را به مدد محمد بن زهیر فرستاد به شیراز و نامه پیوسته گشت به میان لیث و مونس، و بدر به اصطخر آمد و محمد بن زهیر به حرب او بیرون شد و حرب کردند و محمد بن زهیر هزیمت کرد یک روز مانده از ذی القعده والسلام(21) باز میان لیث علی و مونس، عبدالله بن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس(22) بازگردد سُبکری را خوش نیامد، گفت: من این حرب به نفس خویش بکنم و از شما یاری نخواهم [ و ] صلح بازافتاد. چون لیث خبر محمد بن زهیر بشنید بر راهی تنگ [ و ] درشت میان کوهها بازگشت و سپاه او را رنجها بسیار رسید اندر آن راه و عبدالله بن محمد القتال با سپاهی اندک و بوق و طبل بسیار بر پی ایشان بیامد وز آن بانگ طبلها و بوقهای بسیار یاران لیث علی همی بگریختند، گفتند: مگر سپاه بسیار است؛ و مونس بر راه راست بیامد و سبکری بر مقدمهء او تا روز یکشنبه غرهء محرم سنهء ثمان و تسعین و مأتی برابر افتادند هر دو سپاه و حربی صعب بکردند و بسیار مردم از هر دو گروه کشته شد و یاران لیث علی هزیمت کردند و او هزیمت نکرد و حرب کرد و بسی مبارزان کشت تا هیچ سلاح به دست او نماند [ و ] اسیر ماند(23) علی بن حمویه او را بگرفت و سرهنگی چند از سپاه او گرفت و مال و بنهء او غارت کردند و معدل برادر او با فوجی سپاه به نشابور افتادند و احمدبن سمن نزدیک سبکری شد و لیث بن علی را به بغداد برد[ ند ]و آنجا محبوس ماند و سبکری بازآمد به شیراز و بیشتری سپاه لیث علی با او و معدل باز از نیشابور به کرمان شد و مالی از کرمان برگرفت. پس چون خبر گرفتن لیث علی به سیستان آمد، مردمان سیستان را محمد بن اللیث بخواند و نیکویی گفت و گفت: قضا کار کرد اکنون چون صواب بینید؟ و ابوعلی محمد بن اللیث، مردی بود کافی و سخی و وافی چنانکه گفتندی که جود حاتم و وفای سموئل بن عاد و شجاعت عمروبن معدی کرب در او موجود است و از هر ادبی و فضلی که می باشد در او موجود بود. (تاریخ سیستان صص 285-290 با حواشی).
(1) - جملهء بین دو ستاره در اینجا زاید می نماید و ظاهراً مربوط به سطور بعد است.
(2) - جای دیگر: سمی.
(3) - کذا و شاید: «جان باید همی کند»؟
(4) - ظاهراً در این بین چیزی افتاده و به هر تقدیر عبارت یکی از این دو طریق است: «تا نه ایما ماند و نه ایشان » و یا «یا نه ایما ماند و نه ایشان» و «ایما» در زبان پهلوی به معنی «ما» است و به قاعدهء موازنهء عبارتی که در فارسی از قدیم مطلوب بوده در ردیف «ایشان» «ایما» بی لطف نیست.
(5) - تا اینجا سخن سبکری تمام می شود و این «چه» به معنی «چون» است و مکرر چه به معنی چون در تاریخ سیستان آمده است و مراد این است که «چون سپاه سست کاری طاهر و یعقوب دیدند و دینار بیعتی سبکری بدیشان رسید خاموش شدند... الخ».
(6) - گاس پهلوی (گاه) است به معنی تخت و سریر و مراد «مملکت السریر» است که دولت مستقلی بوده در قفقاز شمالی و مقابلهء آن با زنگ و مترادف بودن با روم هم مناسب است.
(7) - کذا و ظ: «بشد».
(8) - کذا و ظ: «باز».
(9) - نواس همان نپسه و نپاسه و نواسه است که نواده گویند و خراسانیان نوسه.
(10) - ای غما با تشدید میم (غم) میشود خواند و نیز ممکن است تشدید را به یاء «ای» داد و نظیر شق اخیر شعری است که سنائی در دیباچهء دیوان خود از قول (استاد) نقل کرده و این است شعر:
ای دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ورچ ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث بفرزند نی.
«ای» را «آی» نیز می توان خواند.
(11) - واز، باز.
(12) - در اصل «حد» و باید «جد» را با سکون دال خواند.
(13) - ظاهراً مراد ایاس بن عبدالله مهتر عرب باشد که یعقوب و عمرو را خدمت کرده بود و از طاهر کناره گرفت. (تاریخ سیستان ص279).
(14) - جای دیگر: سمی.
(15) - در اصل: بهم.
(16) - اصطخری «خنّاب» ضبط کرده و گوید: بین خنّاب و سیرجان سه مرحله و بین خنّاب و بم چهار مرحله است و غالب این مراحل خفیف است. (چ لیدن صص166-168).
(17) - در اول بی نقطه و در ثانی «رنده؟، زنده؟» ضبط کرده است. (؟).
(18) - در اول بی نقطه و در ثانی «رنده؟، زنده؟» ضبط کرده است. (؟).
(19) - نوبندجان مرکز کورهء شاپور بوده و کازرون هم از آن کوره است. (ابن خردادبه ص45).
(20) - کذا و ظ: «برجان».
(21) - اینجا در اصل: (هزیمت کردن محمد بن زهیر) با مرکب سرخ نوشته شده است.
(22) - باید سوی کرمان باشد، زیرا این جنگ ها در فارس بوده است و یا عبارت چنین باید باشد: «از فارس بازگردد».
(23) - کامل (ج8 صص18-19) این واقعه را در 297 ه . ق. دانسته و گوید: «سبکری و مونس در ارجان (بهبهان حالیه) لشکر زدند و لیث خواست به حرب آنان رود، خبر آمد حسین بن حمدان از قم به قصد او وارد بیضای فارس شد و لیث به طلب وی از راهی صعب برفت و اکثر چارپایان او سقط شد و ناگاه به سپاه مونس برخورد و در آن حرب لیث اسیر ماند... الخ» و تفاصیل این کتاب را ندارد.
صاحب تاریخ سیستان آرد: نشستن لیث علی به امیری که او را شیر لباده گفتندی و روز آدینه او را خطبه کردند به سیستان و به فراه و به کش و به بست* بوی التماس و نامه او *(1). او را خطبه کردند و خطبه به بُست او را محمد بن زهیر شهمرد کرد که آنجا عامل بود از جهت طاهر و فورجه بن الحسن با مالی بزرگ و جواهر بسیار از طاهر بازگشت و نامه نبشت و جمازه فرستاد به طاهر و به خدای تعالی به چند جای او را سوگند داد که نزدیک سبکری مرو [ و ] بر او اعتماد مکن که او ترا وفا ندارد و کار خویش زی امیرالمؤمنین ساخته است و ضمان کرده که ترا بند کند و زی او فرستد و خود برفت و به رُخد شد و احمدبن سمن(2) هم بازگشت و به زمین داور شد. پس طاهر و [ یعقوب ] را آن سخن حقیقت شد تا تدبیر کردند که با سبکری حرب کنند [ و ] سرهنگان گروهی با ایشان و طاهر برفت به حرب سبکری و لیث علی مالها جبایت کرد اینجا به سیستان و [ عمال هر سو ]فرستادن گرفت. سبکری نیز خبر یافت سپاهی بفرستاد روز شنبه یازده روز گذشته از ماه رمضان سنهء ست و تسعین و مائتی لشکرها فراهم رسیدند و سبکری مالی بزرگ فرستاده بود و نامهای نهان سوی سرهنگان و گفته بود که ایشان خداوندزادگان منند و هیچ کسی سزاتر نیست که ایشان را بندگی کند که من، اما ایشان پادشاهی نخواهند کرد و همت آن ندارند و خزینه و مال جمع کردهء یعقوب و عمرو همه به باد دادند، اکنون ایشان را و ما را جان ماند(3) همی کند. یا نه(4) ایما ماند و نه ایشان و می بینید که سیستان خانهء خویش و اهل و فرزندان بگذاشتند از پیش چاکری از آن خویش و برفتند کنون از ایشان که شکوه ای دارد؟ من صواب آن دانم که ایشان را هم با جای بنشانیم و شمشیر به گردن برنهیم و نان خویش و آن ایشان به دست همی داریم تا وهن آن بی خردی که ایشان همی کنند بر ما بیش نباشد و نیز اگر کسی ایشان را بگیرد و خوار کند سستی بر ما باشد چه(5) سپاه سست کاری ایشان همی دیدند و دینار بیعتی بدیشان رسید خاموشی کردند تا ایشان را بند نهادند و سبکری هر دو را به بغداد فرستاد پس خبر به سیستان آمد مردمان همه خاص و عام غمین گشتند و تأسف خوردند و لیث علی همچنان بسیار بگریست و گفت قضا را چیزی نتوان کرد ایزدتعالی داند که من اندر این بی گناهم بر من اعتماد نکردند و خویشتن عرضه کردم و نپذیرفتند، پس محمد وصیف سجزی این بیتها یاد کرد:
مملکتی بود شده بی قیاس
عمرو بر آن ملک شده بود راس
از حد هند تا به حد چین و ترک
از حد زنگ تا به حد روم و گاس(6)
رأس ذنب گشت و بسد(7) مملکت
زرّ زده شد ز نحوست نحاس
دولت یعقوب دریغا برفت
ماند عقوبت به عقب بر حواس
عمرو عمر رفت وز او ماند بار(8)
مذهب روباه به نسل و نواس(9)
ای غَما(10) کآمد و شادی گذشت
بود دلم دایم از این پرهراس
هرچه بکردیم بخواهیم دید
سود ندارد ز قضا احتراس
ناس شدند نسناس آنگه همه
واز(11) همه نسناس گشتند ناس
دور فلک کردن چون آسیا
لاجرم این اس همه کرد آس
ملک اباهزل نکرد انتساب
نور ز ظلمت نکند اقتباس
جهد و جد(12) یعقوب باید همی
تا که ز جده بدرآید ایاس(13)
باز چون خبر به زابلستان شد آنجا اضطراب افتاد که ایشان گفتند که ما بر عهد طاهریم مخالفان او را فرمان نداریم باز لیث علی، معدل را برادر خویش را آنجا فرستاد به طلب غالب برادر سبکری تا حیلت کرد و غالب را بگرفت و بند کرد و زی لیث فرستاد به سیستان وز آنجا به غزنین آمد و منحجک (؟) را بکشت و مال او برگرفت و سپاه منحجک جمع شدند و معدل را به غزنین نیافتند تا خبر نزدیک علی آمد علی بن الحسن را و فورجه بن الحسن را و احمدبن سمن(14) را با لشکری انبوه کاری آنجا فرستاد تا برفتند و آن کار به صلح راست کردند و معدل و علی بن الحسن الدرهمی به سیستان بازآمدند اندر شهر ربیع الاول سنه سبع و تسعین و مائتی و مالهاء از بُست و رُخد و کابل گشاده گشت بر لیث علی و لیث بیستگانی و عطا همی داد و سپاه بر او جمع شد و خلاف سبکری پیدا کرد و همی گفت و فرمان داد تا بر منبرها یاد همی کردند فعل بد و بی وفائی سبکری که بر خداوندزادگان خویش کرده بود و حجت خویش زی خاص و عام پیدا همی کرد حرب کردن را با او و پسر لیث اندر دست سبکری بود نیز میخواست که او را رها گرداند سپاه جمع کرد و قصد پارس کرد.
رفتن شیر لباده به حرب سبکری به فارس: برفت روز چهارشنبه نیمهء جمادی الاَخر سنهء سبع و تسعین و مأتی با هفت هزار سوار و محمد بن علی را برادر خویش را بر سیستان خلیفت کرد. چون به بم(15) برسید سپاه عبدالله بن محمد القتال همه نزدیک او آمدند و عبدالله بن محمد خود به نفس خویش زی سبکری شد و او والی بم بود از دست سبکری. لیث علی یازده روز به بم بود وز آنجا به حناب(16) شد و سبکری لشکرگاه برنده(17) آورد و لیث از حناب برنده(18) شد و هر دو برابر افتادند روز شنبه هفت روز گذشته از شعبان و روز دوشنبه حرب کردند و حربی سخت بود و سبکری به هزیمت شد و لیث علی به اصطخر شد. روز یکشنبه سیزده روز گذشته از رمضان و پسر لیث آنجا به قلعهء محمد بن واصل بازداشته بود، کوتوال پسرش را نزدیک لیث فرستاد و لیث از آنجا به شیراز شد پنج روز مانده از ماه رمضان و لشکر آراسته کرد نزدیک آسیا[ ی ] محمد بن اللیث و دیوان بنهاد و مالها و خراج جبایت کرد و معدل برادر خویش را بنوبندجان فرستاد(19). وزیر مقتدر آنگاه علی بن محمد الفرات بود. لیث زی وزیر نامه کرد که من به طلب ولایت نیامدم، اما به طلب سبکری آمدم. وزیر، نامه جواب کرد که سبکری بندهء شماست، اما ولایت سلطان خراب کردن نشاید تا تو به طلب بندهء خویش آیی. لیث از شیراز برفت روز شنبه شش روز گذشته از شوال و محمد زهیر را آنجا خلیفت کرد وز آنجا به سرجان(20) شد روز پنجشنبه پنج روز باقی از شوال و مونس خادم آنجا بود با سپاهی بزرگ از آن مقتدر و سبکری با او یکی گشته بود و بدرالصغیر به سپاهان بود و نامهء مقتدر زی بدر رسیده بود که به شیراز رو. خبر زی علی رسید، احمدبن سمن را به مدد محمد بن زهیر فرستاد به شیراز و نامه پیوسته گشت به میان لیث و مونس، و بدر به اصطخر آمد و محمد بن زهیر به حرب او بیرون شد و حرب کردند و محمد بن زهیر هزیمت کرد یک روز مانده از ذی القعده والسلام(21) باز میان لیث علی و مونس، عبدالله بن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس(22) بازگردد سُبکری را خوش نیامد، گفت: من این حرب به نفس خویش بکنم و از شما یاری نخواهم [ و ] صلح بازافتاد. چون لیث خبر محمد بن زهیر بشنید بر راهی تنگ [ و ] درشت میان کوهها بازگشت و سپاه او را رنجها بسیار رسید اندر آن راه و عبدالله بن محمد القتال با سپاهی اندک و بوق و طبل بسیار بر پی ایشان بیامد وز آن بانگ طبلها و بوقهای بسیار یاران لیث علی همی بگریختند، گفتند: مگر سپاه بسیار است؛ و مونس بر راه راست بیامد و سبکری بر مقدمهء او تا روز یکشنبه غرهء محرم سنهء ثمان و تسعین و مأتی برابر افتادند هر دو سپاه و حربی صعب بکردند و بسیار مردم از هر دو گروه کشته شد و یاران لیث علی هزیمت کردند و او هزیمت نکرد و حرب کرد و بسی مبارزان کشت تا هیچ سلاح به دست او نماند [ و ] اسیر ماند(23) علی بن حمویه او را بگرفت و سرهنگی چند از سپاه او گرفت و مال و بنهء او غارت کردند و معدل برادر او با فوجی سپاه به نشابور افتادند و احمدبن سمن نزدیک سبکری شد و لیث بن علی را به بغداد برد[ ند ]و آنجا محبوس ماند و سبکری بازآمد به شیراز و بیشتری سپاه لیث علی با او و معدل باز از نیشابور به کرمان شد و مالی از کرمان برگرفت. پس چون خبر گرفتن لیث علی به سیستان آمد، مردمان سیستان را محمد بن اللیث بخواند و نیکویی گفت و گفت: قضا کار کرد اکنون چون صواب بینید؟ و ابوعلی محمد بن اللیث، مردی بود کافی و سخی و وافی چنانکه گفتندی که جود حاتم و وفای سموئل بن عاد و شجاعت عمروبن معدی کرب در او موجود است و از هر ادبی و فضلی که می باشد در او موجود بود. (تاریخ سیستان صص 285-290 با حواشی).
(1) - جملهء بین دو ستاره در اینجا زاید می نماید و ظاهراً مربوط به سطور بعد است.
(2) - جای دیگر: سمی.
(3) - کذا و شاید: «جان باید همی کند»؟
(4) - ظاهراً در این بین چیزی افتاده و به هر تقدیر عبارت یکی از این دو طریق است: «تا نه ایما ماند و نه ایشان » و یا «یا نه ایما ماند و نه ایشان» و «ایما» در زبان پهلوی به معنی «ما» است و به قاعدهء موازنهء عبارتی که در فارسی از قدیم مطلوب بوده در ردیف «ایشان» «ایما» بی لطف نیست.
(5) - تا اینجا سخن سبکری تمام می شود و این «چه» به معنی «چون» است و مکرر چه به معنی چون در تاریخ سیستان آمده است و مراد این است که «چون سپاه سست کاری طاهر و یعقوب دیدند و دینار بیعتی سبکری بدیشان رسید خاموش شدند... الخ».
(6) - گاس پهلوی (گاه) است به معنی تخت و سریر و مراد «مملکت السریر» است که دولت مستقلی بوده در قفقاز شمالی و مقابلهء آن با زنگ و مترادف بودن با روم هم مناسب است.
(7) - کذا و ظ: «بشد».
(8) - کذا و ظ: «باز».
(9) - نواس همان نپسه و نپاسه و نواسه است که نواده گویند و خراسانیان نوسه.
(10) - ای غما با تشدید میم (غم) میشود خواند و نیز ممکن است تشدید را به یاء «ای» داد و نظیر شق اخیر شعری است که سنائی در دیباچهء دیوان خود از قول (استاد) نقل کرده و این است شعر:
ای دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی
ورچ ادب دارد و دانش پدر
حاصل میراث بفرزند نی.
«ای» را «آی» نیز می توان خواند.
(11) - واز، باز.
(12) - در اصل «حد» و باید «جد» را با سکون دال خواند.
(13) - ظاهراً مراد ایاس بن عبدالله مهتر عرب باشد که یعقوب و عمرو را خدمت کرده بود و از طاهر کناره گرفت. (تاریخ سیستان ص279).
(14) - جای دیگر: سمی.
(15) - در اصل: بهم.
(16) - اصطخری «خنّاب» ضبط کرده و گوید: بین خنّاب و سیرجان سه مرحله و بین خنّاب و بم چهار مرحله است و غالب این مراحل خفیف است. (چ لیدن صص166-168).
(17) - در اول بی نقطه و در ثانی «رنده؟، زنده؟» ضبط کرده است. (؟).
(18) - در اول بی نقطه و در ثانی «رنده؟، زنده؟» ضبط کرده است. (؟).
(19) - نوبندجان مرکز کورهء شاپور بوده و کازرون هم از آن کوره است. (ابن خردادبه ص45).
(20) - کذا و ظ: «برجان».
(21) - اینجا در اصل: (هزیمت کردن محمد بن زهیر) با مرکب سرخ نوشته شده است.
(22) - باید سوی کرمان باشد، زیرا این جنگ ها در فارس بوده است و یا عبارت چنین باید باشد: «از فارس بازگردد».
(23) - کامل (ج8 صص18-19) این واقعه را در 297 ه . ق. دانسته و گوید: «سبکری و مونس در ارجان (بهبهان حالیه) لشکر زدند و لیث خواست به حرب آنان رود، خبر آمد حسین بن حمدان از قم به قصد او وارد بیضای فارس شد و لیث به طلب وی از راهی صعب برفت و اکثر چارپایان او سقط شد و ناگاه به سپاه مونس برخورد و در آن حرب لیث اسیر ماند... الخ» و تفاصیل این کتاب را ندارد.