آویزه
[زَ / زِ] (اِ) گوشوار. گوشواره. قرطه :
ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی
خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
تو مردم دیده ای نه آویزهء گوش
از گوش بدیده آ که در دیده بهی.
کمال اسماعیل.
نخشبیهای وی از گوهر پاک
کرد یاقوت تر آویزهء تاک.جامی.
دُرِ نظم من در سراسرْ جهان
شد آویزهء گوش شاهنشهان.هاتفی.
و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقهء گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند.
- آویزهء گوش کردن گفته ای را؛ آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن.
ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی
خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
تو مردم دیده ای نه آویزهء گوش
از گوش بدیده آ که در دیده بهی.
کمال اسماعیل.
نخشبیهای وی از گوهر پاک
کرد یاقوت تر آویزهء تاک.جامی.
دُرِ نظم من در سراسرْ جهان
شد آویزهء گوش شاهنشهان.هاتفی.
و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقهء گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند.
- آویزهء گوش کردن گفته ای را؛ آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن.