لهیب
[لَ] (ع اِ)(1) گرمی آتش یا شعلهء آن خالص از دود. (منتهی الارب). زبانهء آتش. (مهذب الاسماء). گرازهء آتش (در تداول مردم قزوین). آتش شعله زن. (غیاث). زبانه زدن آتش. افروختن آتش. لَهب :
خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک
هم ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم.
خاقانی.
بر امید آتش موسی بخت
کز لهیبش سبز و تر گردد درخت.
مولوی.
و در هیچ بقعت روشنی و احراق و لهیب او [آتش] تغییر و تبدیل نپذیرد. (تاریخ بیهقی چ تهران ص33). || سوز. سوزش. التهاب : و قد یوضع [ ضمادالبنفسج ] علی فم المعده اذا کان فیه لهیب. (ابن البیطار).
(1) - Ardeur.
خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک
هم ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم.
خاقانی.
بر امید آتش موسی بخت
کز لهیبش سبز و تر گردد درخت.
مولوی.
و در هیچ بقعت روشنی و احراق و لهیب او [آتش] تغییر و تبدیل نپذیرد. (تاریخ بیهقی چ تهران ص33). || سوز. سوزش. التهاب : و قد یوضع [ ضمادالبنفسج ] علی فم المعده اذا کان فیه لهیب. (ابن البیطار).
(1) - Ardeur.